کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خندان بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خندان خندان
لغتنامه دهخدا
خندان خندان . [ خ َ خ َ ] (ق مرکب ) در حال خنده . (ناظم الاطباء) : آن خداوند من آن فخر خداوندان دو لبش در گه گفتن خندان خندان . منوچهری .خندان خندان شراب خوردند بهم گریان گریان کباب کردند مرا. منوچهری .|| آرام آرام . نرمک نرمک .
-
گل خندان
لغتنامه دهخدا
گل خندان . [ گ ُ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان دره گز واقع در 7هزارگزی جنوب خاوری دره گز و سرراه شوسه ٔ عمومی دره گز به لطف آباد. هوای آن معتدل ودارای 75 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه ، انگور و خربزه است...
-
قلعه خندان
لغتنامه دهخدا
قلعه خندان .[ ق َ ع َ خ َ ] (اِخ ) دژی است قدیمی در استرآباد که اینک ویرانه است و زمانی هم به قلعه ٔ خلعت پوشان معروف بود. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 102).
-
جراحت خندان
لغتنامه دهخدا
جراحت خندان . [ ج ِ ح َ ت ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ) کنایه اززخم تازه که هنوز التیام نیافته باشد. (آنندراج ).
-
خندان شدن
لغتنامه دهخدا
خندان شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خرم شدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : تا زمین و آسمان خندان شودعقل و روح و دیده صد چندان شود. مولوی .- خندان شدن شمشیر ؛ کنایه از دندانه دار شدن شمشیر و مانند آن . (آنندراج ) : قیمت شمشیر کم گردد چو خندان میشود.وحید (...
-
خندان کردن
لغتنامه دهخدا
خندان کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخنده درآوردن . خنداندن . خندانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || شکافته کردن . شکفته کردن : گفت در گوش گل و خندانش کردگفت با لعل خوش و تابانش کرد. مولوی .نار خندان باغ را خندان کندصبحت مردانت چون مردان کند.مولوی .
-
خندان خند
لغتنامه دهخدا
خندان خند. [ خ َ خ َ ] (ق مرکب ) در حال خنده . || (نف مرکب ) بلندخنده کننده . (ناظم الاطباء).
-
خندان دل
لغتنامه دهخدا
خندان دل . [ خ َ دِ ] (ص مرکب ) خوشحال . شادان . (یادداشت بخط مؤلف ) : نگر تا نداری هراس از گزندبزی شاد و خندان دل و ارجمند.فردوسی .
-
خندان روی
لغتنامه دهخدا
خندان روی .[ خ َ ] (ص مرکب ) هش و بش . (یادداشت بخط مؤلف ). خوشروی . بشاش : هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
خندان شکر
لغتنامه دهخدا
خندان شکر. [ خ َ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) کنایه از زیبا و خوش خنده : در حال خاقانی نگر بیمار آن خندان شکرزآن چشم بیمار از نظر چشم مداوا داشته . خاقانی .|| خوش لب . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خندان لب
لغتنامه دهخدا
خندان لب . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) متبسم . کنایه از شادان . شادروی : پیش خندان لبش ز اشک چو دُرگریه ٔ آفتاب دیدستند. خاقانی .زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست . حافظ.این مدت عمر ما چو گل ده روز است خندان لب و تازه...
-
گل خندان قدیم
لغتنامه دهخدا
گل خندان قدیم . [ گ ُ خ َ ن ِ ق َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سیاه رود بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع در 31هزارگزی گردی جنوب خاوری گلندوک و 3هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ دماوند به تهران . هوای آن معتدل ودارای 320 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ سیاه رود و...
-
گل خندان جدید
لغتنامه دهخدا
گل خندان جدید. [ گ ُ خ َ ن ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سیاه رود بخش افجه ٔ شهرستان تهران واقع در 31هزارگزی خاور گلندوک و 3هزارگزی جنوب راه شوسه دماوند به تهران . هوای آن سرد و دارای 112 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ رودهند و محصول آن غلات ، ...
-
خرم و خندان
لغتنامه دهخدا
خرم وخندان . [ خ ُرْ رَ م ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) شاد و خوش . سرحال . سرکیف . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوش و خندان
لغتنامه دهخدا
خوش و خندان . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خوشحال . شاد. شادمان . مسرور : یک روز سبک خیزد شاد و خوش و خندان پیش آید و بردارد مهر از در و بندان چون درنگرد باز بزندانی و زندان صد شمع و چراغ اوفتدش بر لب و دندان .منوچهری .