کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خند
لغتنامه دهخدا
خند. [ خ َ ] (اِمص ) خندیدگی . (ناظم الاطباء). مخفف خنده . (یادداشت بخط مؤلف ) : غمزش از غمزه تیزپیکان ترخندش از خنده شکرافشان تر. نظامی .- پوزخند ؛ مسخره . طعنه . خنده ٔ به استهزاء و تحقیر. (یادداشت بخط مؤلف ).- خوش خند ؛ خوب خنده : خوش باش بدان د...
-
واژههای مشابه
-
صبح خند
لغتنامه دهخدا
صبح خند. [ ص ُ خ َ ] (ص مرکب ) بشاش . خرم . شادان .آنکه خنده ٔ او در صفا ماننده ٔ صبح بود : جهان روشن بروی صبح خندت فلک در سایه ٔ سرو بلندت .نظامی .
-
نیم خند
لغتنامه دهخدا
نیم خند. [ خ َ ] (اِ مرکب ) تبسم . (یادداشت مؤلف ). تبسم و خنده ای که در آن لبها چندان از هم باز نشوند. (ناظم الاطباء). || (نف مرکب ) متبسم .- دهن نیم خند ؛ که برای خنده لبهایش از هم باز نشده است : روزی که پسته دید لب همچو قند اوشد خنده زهر در دهن ن...
-
هرزه خند
لغتنامه دهخدا
هرزه خند. [ هََ زَ / زِ خ َ ] (نف مرکب ) آن که بیهوده بخندد. (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه بی سبب و جهت خنده می کند. (ناظم الاطباء).
-
شیرین خند
لغتنامه دهخدا
شیرین خند. [ خ َ ] (نف مرکب / ص مرکب ) که خنده ٔ شیرین دارد. که خوش می خندد. که تبسمی شیرین و ملیح دارد. شکرخنده . (از یادداشت مؤلف ) : لب چو مرجان ولیک لؤلؤبندتلخ پاسخ ولیک شیرین خند.نظامی .
-
نرم خند
لغتنامه دهخدا
نرم خند. [ ن َ خ َ ] (اِ مرکب ) تبسم . رجوع به نرم شود.
-
بیهوده خند
لغتنامه دهخدا
بیهوده خند. [ دَ / دِ خ َ ] (نف مرکب ) که بخیره خندد. که خنده ٔ نامعقول کند. خیره خند. گزاف خند. (یادداشت مؤلف ) : خنده ٔ هرزه مایه ٔ جهل است مرد بیهوده خند نااهل است .سنایی .
-
خندان خند
لغتنامه دهخدا
خندان خند. [ خ َ خ َ ] (ق مرکب ) در حال خنده . || (نف مرکب ) بلندخنده کننده . (ناظم الاطباء).
-
خیره خند
لغتنامه دهخدا
خیره خند. [ رَ / رِ خ َ ] (نف مرکب ) هرزه خند. (آنندراج ). آنکه بی خودی خندد. بیهوده خند. آنکه خندد نه بجا و بگاه : ذوق خنده دیده ای ای خیره خندذوق گریه بین که هست آن کان قند.مولوی .
-
خوش خند
لغتنامه دهخدا
خوش خند. [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ ] (ص مرکب ) خوب خنده .نیکوخنده . شکرخند. کنایه از لب زیباست : خوش باش بدان دو لب و خوش خند که کردی بازار شکر زان لب خوشخندشکسته .سوزنی .
-
تند و خند
لغتنامه دهخدا
تند و خند. [ ت َ دُ خ َ / ت ُ دُ خ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تار و مار که زیروزبرشده و ازهم پاشیده باشد. (برهان ). تار و مار و زیر و زبر و سرنگون و ازهم پاشیده . (ناظم الاطباء). تند و خوند. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
خند و تند
لغتنامه دهخدا
خند و تند. [ خ َ دُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ترت مرت . زیر و زبر. تاخت و تاراج . پراکنده . پریشان . || بزیان آمده ، نقصان رسیده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : از صرصر فنا همه گشتند تار و ماروز تندباد قهر اجل جمله خند و تند.شمس فخری .
-
جستوجو در متن
-
خوندکار
لغتنامه دهخدا
خوندکار. [ خُنْدْ / خُن ْ دِ ] (اِ مرکب ) خوندگار. رجوع به خوندگار شود.