کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنجک
لغتنامه دهخدا
خنجک . [ خ ِ ج َ ] (اِ) درمنه . (ناظم الاطباء).
-
خنجک
لغتنامه دهخدا
خنجک . [ خ َ ج َ ] (اِ)خار خسک . (ناظم الاطباء). خاری باشد که بتازی آن را شیخ خوانند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ) : نباشد بس عجب از بختم ار عودشود در دست من مانند خنجک . ابوالمؤید بلخی .چرا این مردم دانا و زیرک سار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر اب...
-
خنجک
لغتنامه دهخدا
خنجک . [ خ ُ ج َ ] (اِ) بنه . حبةالخضراء. (ناظم الاطباء). درختی است کژ بر کوه روید. بتازی حبةالخضراش گویند. بوکلک . چتلانغوش . (یادداشت بخط مؤلف ). شجر محلب . (بحر الجواهر) : یاد نآری پدرت را که مدام گه بتنگش چدی و گه خنجک .(از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
جستوجو در متن
-
خونجک
لغتنامه دهخدا
خونجک . [ ج َ ] (اِ) خنجک . سیاهدانه . (برهان قاطع). || یک نوع غله ای . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنجک شود.
-
کسبور
لغتنامه دهخدا
کسبور. [ ک َ ] (اِ) ثمره ٔ درخت بطم . حبة الخضراء. (بحر الجواهر). خنجک . بطم .(یادداشت مؤلف ). رجوع به حبة الخضراء و بطم شود.
-
حب البطم
لغتنامه دهخدا
حب البطم . [ ح َب ْ بُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) حَبّةالخضراء. بَن . وَن . شاه بن . شادبن . خنجک . بوکلک . چتلانقوش . سقر. کلخنگ . ضرو. وندانه . حَب ّالبنة.
-
بنمشک
لغتنامه دهخدا
بنمشک . [ ] (اِ) بطم . حبةالخضراء. (یادداشت بخط مؤلف بنقل از نزهةالقلوب ). در حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چاپ اقبال ص 285، درباره ٔ خنجک نوشته : «خنجک درختی است که در کوه بود و آنرا بتازی حبةالخضرا خوانند.» و در مهذب الاسماء حبةالخضراء را که نامهای دیگر عر...
-
بزغنج
لغتنامه دهخدا
بزغنج . [ ب ُ غ ُ ] (اِ) چیزیست که بدان پوست را دباغت کنند. گویند که درخت پسته یک سال میوه ٔ مغزدار بار آورد و یک سال بی مغز، وآنرا که بی مغز است بزغنج گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). پسته ٔ بی مغز که پوست را به آن دباغت [ کنند ] و بز...
-
پلنگمش
لغتنامه دهخدا
پلنگمش . [ پ َ ل َ م ُ ] (اِ) پلنگمشک . نام داروئی است و وجه تسمیه ٔ آن به پلنگ مشگ آن است که گل آن دارو به گلهای پشت پلنگ و به رنگ آن ماند و بوی مشک میدهد و بیدمشک را هم گفته اند. (برهان قاطع). گیاهی است که به رنگ شبیه است به پلنگ و در بو به مشک و ب...
-
خارخسک
لغتنامه دهخدا
خارخسک . [ خ َ س َ ] (اِمرکب ) خاری باشد سه پهلو بهترین آن بستانی بود و آن را مغربیان حمص الامیر خوانند معتدل است و آن را در جای که کک بسیار باشد بیفشانند همه بمیرند. (آنندراج ) (برهان قاطع). نام نباتی است که در خرابه ها و نزدیک آبها می روید شاخه های...
-
آردن
لغتنامه دهخدا
آردن . [ دَ ] (مص ) مخفف آوردن ، چون تانستن مخفف توانستن . این مصدرغیرمستعمل لکن مشتقات از آن معمول است : درنگ آرا سپهر چرخ واراکیاخن تَرْت باید کرد کارا. رودکی .لعل می را ز درج خم برکش در کدو نیمه کن بنزد من آر. رودکی .ار خوری از خورده بگساردْت رنج ...
-
محلب
لغتنامه دهخدا
محلب . [ م َ / م ِ ل َ ] (اِ) درختی است مانند درخت بید و گل وی سپید بود و ثمر آن را حب محلب خوانند. محلب بهترین دست شویها است .از شاخ وی تازیانه کنند از جهت بوی خوب او که در دست بماند. (از اختیارات بدیعی ). لیث گوید آن چیزی است که دانه ٔ او در عطرها ...
-
صدبرگ
لغتنامه دهخدا
صدبرگ . [ ص َ ب َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (گل ...) گلی است زردرنگ که بهندی گنیدا گویند و بمعنی هر گلی که به نسبت دیگر اقسام خود برگ بسیار داشته باشد که در محاوره ٔ دیار ما آن را هزاره گویند. (غیاث اللغات ). جوحَم . (منتهی الارب ). ورد مضاعف . (دهار). گ...
-
شیح
لغتنامه دهخدا
شیح . (ع اِ) درمنه را گویند و بهترین آن ترکی است . (برهان ). گیاهی است ، بفارسی درمنه گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گیاهی است خوشبو که انواع مختلفی دارد، شیح بطور مطلق سه نوع است یکی دارای گلهایی زردرنگ که برگ آن به گیاه سداب ماند و آن ارمنی ...