کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خ َ ن َ ] (اِ) اطاق . خَنب . || صفه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خ َ ن َ ] (ع اِ) بیماری بینی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خ ِن ْ ن َ ](ع ص ) مرد دراز گول و احمق که در اعضای وی اختلاج باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خَمْب ْ ] (اِ) اطاق . خَنَب . || صفه . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). خَنَب .
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خِمْب ْ ] (ع اِ) باطن زانو و اسفل اطراف رانها و اعلای ساقها. || گشادگی میان استخوانهای پهلو. || میان انگشتان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، اَخناب .
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خُمْب ْ ] (اِ) ظرفی باشد که شراب و امثال آن در آن کنند. (برهان قاطع). خم و آن ظرفی است که در آن آب یا شراب و امثال آن کنند.(از لغت محلی شوشتر. نسخه ٔ خطی ). خابیه . (یادداشت بخط مؤلف ) : صقلابیان نبیذ و آنچه بدو ماند از انگبین کنند و خنب نبی...
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [ خُمْب ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان . با 215 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و میوه است . شغل اهالی زراعت و قالی بافی و راه مالرو است . مزرعه ٔ سی زرده بید جزء این ده می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
-
خنب
لغتنامه دهخدا
خنب . [خ َ ن َ ] (ع مص ) مبتلا شدن به بیماری بینی . || لنگ شدن . منه : خنب فلان . || هلاک شدن . منه : خنب فلان . || سست شدن پای . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خنب رجله .
-
واژههای مشابه
-
نیم خنب
لغتنامه دهخدا
نیم خنب . [ خُمْب ْ ] (اِ مرکب ) نیم خم . گلدان سفالین . (یادداشت مؤلف ): الاصیص ؛ نیم خنب که در آن شاهسپرم کارند. (ربنجنی ) (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیم خم شود.
-
خنب و خنبره
لغتنامه دهخدا
خنب و خنبره . [ خُم ْ ب ُ خُم ْ ب ِ رِ ] (ترکیب عطفی ) خم . خمره . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
خنت
لغتنامه دهخدا
خنت . [ خ ُ ] (اِ) خم . (ناظم الاطباء). خنب . خنبره . خمره .
-
ماخ
لغتنامه دهخدا
ماخ . (اِخ ) نام جد احمدبن خنب بخاری و او را ماخک نیز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (منتهی الارب ).
-
ماخک
لغتنامه دهخدا
ماخک . [ خ َ ] (اِخ ) نام جد احمدبن خنب بخاری . (منتهی الارب ذیل ماخ ). رجوع به ماخ شود.