کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خناق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خناق
لغتنامه دهخدا
خناق . [ خ َن ْ نا ] (ع ص ) جلاد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || ماهی فروش : در تمام بلاد اندلس ماهی فروش را خناق گویند. (از انساب سمعانی ).
-
خناق
لغتنامه دهخدا
خناق . [ خ ِ ] (ع اِ) رسن که بدان خبه کنند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خناق
لغتنامه دهخدا
خناق . [ خ ِ / خ ُ ] (ع اِ) حلق و گلو و جای خبه کردن از گلو. (از منتهی الارب ). منه : اخذه بخناقه ؛ گرفت او را بحلق وی . و کذا: اخذ بخناقه . || بیماری عدم نفوذ نفس بسوی شش و به فارسی خناک و بادزهره و زهرباد نیز گویند. و به اصطلاح طب بیماری که عارض می...
-
واژههای مشابه
-
خناق کلبی
لغتنامه دهخدا
خناق کلبی . [ خ ُ ق ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )نام نوعی بیماری است که از خانواده ٔ خناق است . (یادداشت بخط مؤلف ) : خناق کلبی که از جای بیرون مهره ٔ گردن باشد و از آن آن را خناق کلبی گویند که این علت سگ را بسیار افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
جستوجو در متن
-
خارش
لغتنامه دهخدا
خارش . [ رِ ](اِ) خناق . (نام مرضی است که در گلو عارض میشود).
-
ذوالخطاطیف
لغتنامه دهخدا
ذوالخطاطیف . [ ذُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) داروئی است که در خناق بلغمی بدان غرغره کنند و از اخلاط آن رمادالخطاطیف باشد. رجوع به ذخیره ٔ خوارزمشاهی باب 1 از جزو 2 از گفتار 6 از کتاب 6 اندر ذبحه و خناق شود.
-
زهرباد
لغتنامه دهخدا
زهرباد. [ زَ ](اِ مرکب ) بمعنی بادزهر است و آن مرضی باشد که به عربی خناق گویندش . (برهان ). خناق . (ناظم الاطباء). بادزهره . دیفتری . (فرهنگ فارسی معین ). || سَموم . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به سموم شود.
-
خناقة
لغتنامه دهخدا
خناقة. [ خ ُ ق َ ] (ع اِ) بیماری خناق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
بادزهره
لغتنامه دهخدا
بادزهره . [ زَ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نام مرضیست و آنرا بعربی خناق گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء).نام مرضی است که گلو ورم کند و نفس گرفته شود و آنرا زهرپا نیز گویند و بتازی خناق خوانند و بادزهر بمعنی فادزهر است . (آنندراج ) (انجمن آرا). نام مرضی است که...
-
گلوفروآمدگی
لغتنامه دهخدا
گلوفروآمدگی . [ گ ُ / گ َ ف ُ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) علتی است که در گلو پدیدآید و آنرا اطبا خناق گویند. (شعوری ج 2 ورق 208).
-
زبل الصبیان
لغتنامه دهخدا
زبل الصبیان . [ زِ لُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) فضله ٔ کودکان خناق را سود بسیار دارد بطوری که گاه از فصد بی نیازکند. و باید کودک را نان درمی بدهند تا گند آن کم شود. (از مفردات قانون ). و رجوع به زبل الاطفال شود.
-
قوینطن
لغتنامه دهخدا
قوینطن . [ی َ طَ ] (معرب ، اِ) گیاهی است که آن را به عربی خانق النمر گویند و آن نوعی از ماذریون است . چون پلنگ و یوز بخورند خناق بهمرسانند و بمیرند و بدین سبب قاتل النمر خوانند. (برهان ) .
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (اِخ ) پیر پل امیل . (1853- 1933 م .). از پزشکان میکرب شناس فرانسه و شاگرد و همکار پاستور بود. وی تحقیقات و اکتشافات فراوانی درفن پزشکی دارد و با همکاری پاستور درباره ٔ بیماریهای واگیردار و عفونی بخصوص امراض هاری و سیاه زخم و خناق مطالعات دقیقی ک...