کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
رینه خم
لغتنامه دهخدا
رینه خم . [ رُن َ / ن ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) رویینه خم . (برهان ). کوس . دمامه . نقاره ٔ بزرگ . (برهان ). رجوع به رویینه خم شود.
-
ریینه خم
لغتنامه دهخدا
ریینه خم . [ رُ ن َ / ن ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) رویینه خم . یعنی کوس و دمامه و نقاره ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء). رجوع به رویینه خم شود.
-
رویین خم
لغتنامه دهخدا
رویین خم . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) رویینه خم . کوس و دمامه و نقاره ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء) (برهان ). کوس . (از انجمن آرا) (آنندراج ). دمامه . کوس . (شرفنامه ٔ منیری ) : ناله ٔ کرنای و رویین خم در جگر کرده زهره ها را گم . نظامی .ز فریاد رویین خم از پشت پیل...
-
رویینه خم
لغتنامه دهخدا
رویینه خم . [ ن َ / ن ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) کوس و نقاره ٔ بزرگ . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان ). رویین خم . (فرهنگ فارسی معین ) : بزد نای رویین و رویینه خم خروش آمد و ناله ٔ گاودم . فردوسی .برآمد خروشیدن گاودم دم نای رویین و رویینه خم . فردوس...
-
شصت خم
لغتنامه دهخدا
شصت خم . [ ش َ خ َ ] (ص مرکب ) ظاهراً به اندازه ٔ شصت کمند : همی رفت رستم چو پیل دژم کمندی به بازو درون شصت خم .فردوسی .
-
مهر خم
لغتنامه دهخدا
مهر خم . [ م ُ رِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از سکوت و خاموشی است . مُهرِ جَم نیزآمده است و مُهرِ فَم هم ، و این اخیر صحیح است یعنی مهر دهان . (از برهان ) .
-
لاجوردینه خم
لغتنامه دهخدا
لاجوردینه خم . [ لاج ْ / ج َ وَ ن َ / ن ِ خ ُ ] (اِ مرکب ) به معنی لاجوردی سقف است که کنایه از آسمان باشد. (برهان ). لاجورد خم .
-
خم آوردن
لغتنامه دهخدا
خم آوردن . [ خ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . دوتا کردن . دولا کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : گرفتش بچپ گردن و راست ران خم آورد پشت هیون گران . فردوسی .ستون کرد چپ را خم آورد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست . فردوسی .شهنشاه بشنید بر پای خاست بزودی خم آ...
-
خم افلاطون
لغتنامه دهخدا
خم افلاطون . [ خ ُ م ِ اَ ] (اِخ ) در کتب تواریخ نوشته اند که چون افلاطون به سن پیری رسید در خم بزرگ بنشست شاگردان بموجب او سر خم محکم بسته در غار کوهی نهادند. (غیاث اللغات ). ظاهراً افلاطون و دیوجانس را به هم خلط کرده اند. رجوع به دیوجانس شود.
-
خم بستن
لغتنامه دهخدا
خم بستن . [ خ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بار کردن نقاره . (از آنندراج ) : بفرمود تا بر درش گاودم زدند و ببستند بر پیل خم .فردوسی (از آنندراج ).
-
خم چشم
لغتنامه دهخدا
خم چشم . [ خ َ م ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قی و آب خشک چشم . ریم چشم . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خم خسرو
لغتنامه دهخدا
خم خسرو. [ خ ُ م ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، دارای 182 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات دیمی و توتون و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه مالرو است . ایل ترکاشوند برای تعلیف ا...
-
خم خوردن
لغتنامه دهخدا
خم خوردن . [ خ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : خم زلف تو خورده ام از آن روشانه وش می کشم خلال بر مو.طالب آملی (از آنندراج ).
-
خم دادن
لغتنامه دهخدا
خم دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منحنی کردن . دولا کردن . کج کردن . تعویج . تعقیف . حنو. تحنیه . تحنیت . عطف . اماله . (یادداشت بخطمؤلف ) : فروبرد سر سرو را داد خم به نرگس گل سرخ را داد نم . فردوسی .گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان دش...
-
خم روئین
لغتنامه دهخدا
خم روئین . [ خ ُ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) روئینه خم . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ذیل خم شود.