کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیزهوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
وأر
لغتنامه دهخدا
وأر. [ وَءْرْ ] (ع مص ) ترسانیدن . || در بدی افکندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آتشکده ساختن جهت آتش . (منتهی الارب ).
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِ) رسم و عادت . (برهان ) (جهانگیری ) : فرخ آنکس که وار خود بشناخت کار خود را به وار خود پرداخت .جامی (از جهانگیری ). || طرز و روش . (غیاث ). || نوبت . (جهانگیری ) (آنندراج ). زمان . دور. واره : وار آذر گذشت و شعله ٔ آن شعله ٔ لاله را زمان آمد....
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) نهری است سیلابی در فرانسه که از نواحی آلپ ماریتیم سرچشمه میگیرد و پوزه تنیه را آبیاری میکند و به مدیترانه میریزد و 135 هزار گز طول دارد.
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) دهکده ای است از دهستان خرورق واقع در بخش حومه ٔ شهرستان خوی و در 14 هزارگزی خوی و 7 هزارگزی جاده شوسه ٔ خوی به سیه چشمه . در دامنه ٔ کوه واقع و منطقه ای معتدل است و 955 تن سکنه دارد. آب آن از رود الند تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون ...
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (اِخ ) ناحیه ای است در جنوب فرانسه و از پروانس استان جنوبی فرانسه و چند ولایت و شهرستان تولون مرکب است و 413000 تن سکنه دارد.
-
وار
لغتنامه دهخدا
وار. (پسوند) مانند. شبه . نظیر. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). واره . (جهانگیری ) (آنندراج ). وش . (یادداشت مؤلف ). وار به این معنی گاهی به صفت ملحق میشود و اغلب قید میسازد چون متنکروار و عاجزوار و گاهی به اسم عام می پیوندد وصفت یا ...
-
عرض وار
لغتنامه دهخدا
عرض وار. [ ع َ رَ ] (ق مرکب ) مانند عَرَض : وانگه کزین مزاج مهیا جدا شوندچیزند یا نه چیز عرض واربگذرند.ناصرخسرو.
-
عروس وار
لغتنامه دهخدا
عروس وار. [ ع َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون عروس . چون بیوک . عروس مانند : گاهی عروس وار به پیش آیدبا گوشوار و یاره و با افسر. ناصرخسرو.تو هفت طوف کرده و مکه عروس وارهرهفت کرده پیش تو و عشق دان شده . خاقانی .آراسته کن عروس وارم بسپار به خاک پرده دارم .ن...
-
عسل وار
لغتنامه دهخدا
عسل وار. [ ع َ س َ ] (ص مرکب ) مانند عسل . (از فرهنگ فارسی معین ). چون عسل : تا از مفردات اجزاء آن مرکبی بفرط امتزاج عسل وار حاصل آمد. (مرزبان نامه ص 5).
-
کمان وار
لغتنامه دهخدا
کمان وار. [ ک َ ] (ق مرکب ) مانند کمان . چون کمان خمیده و مقوس . چون کمان گوژ و دو تا : هر آن گروه که جستند از آن مصاف چو تیربیامدند کمان وار پشت کرده بخم . امیر معزی .تیر قدش کمان وار خم گرفت . (سندبادنامه ص 188). || (ص مرکب ) مقوس . کمانی . (یادداش...
-
کله وار
لغتنامه دهخدا
کله وار. [ ک ُ ل َه ْ ] (اِ مرکب ) به اندازه ٔ یک کلاه : هیچ قبایی نبرید آسمان تا دو کله وار نبرد از میان . نظامی .وز آن خلعت که اقبالش بریده ست به هفت اختر کله واری رسیده ست . نظامی .از قبای چنو کله داری ز آسمان تازمین کله واری .نظامی .
-
گستاخ وار
لغتنامه دهخدا
گستاخ وار. [ گ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) گستاخ مانند. دلیرآسا. جسورگونه : بدین دل گرفته ست گستاخ واربه زرّ و به سیم اندرون خانمان . فرخی .بر در شوخی بنه شرم و خردوآنگهی گستاخ وار اندر خرام . ناصرخسرو.چو شب درآمد گستاخ وار درشدند و بار خواستند. (اسکندرنا...
-
کشف وار
لغتنامه دهخدا
کشف وار. [ ک َ ش َ ] (ق مرکب ) مانند کشف . چون سلحفاة. مانند لاکپشت . به هیأت و شکل و حال و حرکات کشف : ز بیم اژدهاپیکر سنان تو همه ساله کشف وار اژدهای تن بسنگ اندر نهان دارد. عبدالواسع جبلی .الا ای خسروی کز بیم رمح اژدهاشکلت کشف وار اژدهای چرخ در خ...
-
کلاه وار
لغتنامه دهخدا
کلاه وار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) بقدر کلاه . به اندازه ٔ کلاهی از جامه و قماش . جامه ای به اندازه ٔ یک کلاه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : رفتم تبری به پنبه دوزی دادم تا پنبه زند کلاه واری برداشت .(یادداشت ایضاً).
-
کریم وار
لغتنامه دهخدا
کریم وار. [ ک َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) کریم سان . چون مردم کریم . همانند کریم : وگر کریم شود آرزوت نام و لقب کریم وارت فعل کرام باید کرد.ناصرخسرو.