کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیر محله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمیر محله
لغتنامه دهخدا
خمیر محله . [ خ َ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان رحیم آباد بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، دارای 180 تن سکنه ، محصول آن مختصری چای و صنایع دستی کوزه گری و سفال سازی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
واژههای مشابه
-
مایه خمیر
لغتنامه دهخدا
مایه خمیر. [ ی َ / ی ِ خ َ ] (اِ مرکب ) خمیر مایه . خمیر ترش شده که به خمیر زنند تخمیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به خمیر مایه شود.
-
خانه خمیر
لغتنامه دهخدا
خانه خمیر. [ ن َ / ن ِ خ َ ] (ص مرکب ) خانه خراب . || فحش گونه ای است که بکسی میدهند مقابل «خانه آباد».
-
خمیر بنفشه
لغتنامه دهخدا
خمیر بنفشه . [ خ َ رِ ب َ ن َ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معجون البنفسج . (بحر الجواهر).
-
خمیر بیمایه
لغتنامه دهخدا
خمیر بیمایه . [خ َ رِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خمیری که مایه خمیر در آن داخل نکرده اند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمیر دندان
لغتنامه دهخدا
خمیر دندان . [ خ َ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماده ٔ ضد عفونی که بشکل خمیردرآورند و در مظروفی املس قرار دهند تا با فشار به آن ماده ٔ ضدعفونی خارج شود و برای پاک کردن بکار رود ، خمیری طبی که برای پاک کردن دندان بکار رود.
-
خمیر شدن
لغتنامه دهخدا
خمیر شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بشکل خمیر درآمدن . نرم شدن : بر هر که تیر راست کند بخت بدبر سینه چون خمیر شود جوشنش .ناصرخسرو.
-
خمیر صابون
لغتنامه دهخدا
خمیر صابون . [ خ َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چون مواد صابونی را بشکل خمیر درآورند و آن را در مظروفی املس قراردهند که با مختصری فشار آن مواد از آن مظروف خارج شود بر حسب اصطلاح آن مواد را خمیر صابون می گویند. || خمیری که از مواد صابونی درست کنند ول...
-
خمیر کردن
لغتنامه دهخدا
خمیر کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرشتن . بسرشتن . عجن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خوی نیکست و عقل مایه ٔدین کس نکرده ست جز بمایه خمیر. ناصرخسرو. || نرم کردن . بشکل خمیر درآوردن : بدست آهن تفته کردن خمیربه از دست بر سینه پیش امیر.سعدی (گلستان ).
-
خمیر کنده
لغتنامه دهخدا
خمیر کنده . [ خ َ ک َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . دارای 160تن سکنه ، آب آن از رودخانه ٔ سیاه رود و قنات و محصول آن برنج و غلات و کنجد و پنبه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
خمیر گرفتن
لغتنامه دهخدا
خمیر گرفتن . [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خمیر ساختن . خمیر درست کردن . اعتجان . (از منتهی الارب ). ورزانیدن خمیر تا برای کنده گرفتن مهیا شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تاپ تاپ خمیر
لغتنامه دهخدا
تاپ تاپ خمیر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی است که کودکان کنندو کسی که خطا کند چشم خود را می گیرد و بر زانوی یکی از کودکان گذارد و دیگران در اطرافش حلقه وار نشینند و کسی که سر کودک برزانویش قرار دارد با دو دست برپشت کودک زند و با آهنگ بلند گوید: تاپ ت...
-
خرد و خمیر شدن
لغتنامه دهخدا
خرد و خمیر شدن . [ خ ُ دُ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت خردشدن . خرد و خاکشی شدن . بقطعات بسیار ریز خرد شدن .
-
خرد و خمیر کردن
لغتنامه دهخدا
خرد و خمیر کردن . [ خ ُ دُ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بقطعات بسیار ریزه شکستن .