کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمیدهرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خمیده
لغتنامه دهخدا
خمیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) کج شده . خم گردیده . معوج . مایل . (ناظم الاطباء). چفیده . (صحاح الفرس ). منحنی . بخم . دوتا. کوژ. دولا. خم خورده . چفته . (یادداشت بخط مؤلف ) : همی برفشانم بخیره روان خمیده روانم چو خم کمان . فردوسی .خمیده سر از...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است . (فرهنگ نظام ). روی . گونه . چهره . رخ .صورت . دیدار. سیما. (ناظم الاطباء). رخساره . گونه ....
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (اِخ ) پیر پل امیل . (1853- 1933 م .). از پزشکان میکرب شناس فرانسه و شاگرد و همکار پاستور بود. وی تحقیقات و اکتشافات فراوانی درفن پزشکی دارد و با همکاری پاستور درباره ٔ بیماریهای واگیردار و عفونی بخصوص امراض هاری و سیاه زخم و خناق مطالعات دقیقی ک...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (نف مرخم ) روینده . اسم فاعل از روییدن در صورتی که با لفظ دیگر مرکب شود مثل خودرو. (فرهنگ نظام ).- خودرو ؛ درخت یا گیاهی که بدون تربیت باغبان رسته باشد.درخت و علفی که بطبیعت خود بردمیده باشد.|| (فعل امر) فعل امر از مصدر روییدن که در تکلم به اضافه...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (نف مرخم ) مخفف روب : جارو. پارو.
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ ] (اِخ ) (1603 - 1677 م .). از خاورشناسان مشهورآلمانی بود. وی در شهر برلین متولد شد و پس از تکمیل معلومات به سیر و سفر در کشورهای شرقی پرداخت و چون به موطن خود بازگشت به استادی در مدارس عالی آلمان و انگلیس و هلند برگزیده شد و به تدریس زبانها...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ / رُو ] (نف مرخم ) رونده . (آنندراج ). رونده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند پیشرو یعنی پیش رونده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از مصدر رفتن و این صورت مخفف در صفات فاعلی مرکب متداول است همچون تیزرو. راهرو. کندرو. تندرو. رنگ رو. سب...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. [ رَ] (اِخ ) (1763 - 1807 م .). از خاورشناسان آلمانی بود. وی در اوترخت متولد شد. از آثار او برخی از ترجمه ها از زبانهای عبرانی و عربی به آلمانی است . رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
خمیده شدن
لغتنامه دهخدا
خمیده شدن . [ خ َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) منحنی شدن . خم شدن . دولا شدن . انحناء. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمیده کردن
لغتنامه دهخدا
خمیده کردن . [ خ َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن .خم گردانیدن . تأوید. تاود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمیده گردانیدن
لغتنامه دهخدا
خمیده گردانیدن . [ خ َ دَ / دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) خم کردن . خمیده کردن .
-
خمیده گشتن
لغتنامه دهخدا
خمیده گشتن . [ خ َ دَ / دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خم شدن . خم گشتن . خم گردیدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : خمیده گشت و سست شد آن قامت چو سروبی نور ماند و زشت شد آن طلعت هژیر.ناصرخسرو.
-
خمیده گوش
لغتنامه دهخدا
خمیده گوش . [ خ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) جانوری که گوشش افتاده باشد: جدلاء؛ گوسپند خمیده گوش . (منتهی الارب ).
-
خمیده قامت
لغتنامه دهخدا
خمیده قامت . [ خ َ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) خمیده . مقابل مستقیم القامة. مقابل مستوی القامة. (یادداشت بخط مؤلف ) : چنگ خمیده قامت می خواندت بعشرت بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد.حافظ.
-
عرابه رو
لغتنامه دهخدا
عرابه رو. [ ع َرْ را ب َ / ب ِ رَ / رُ ] (ص مرکب ) (راه ...) جاده ای که در آن عرابه سیر تواند کرد. راهی که در آن عرابه تواند رفتن . مقابل راه مالرو و پیاده رو و بزرو و جز آنها. رجوع به ارابه رو شود.