کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خمری
لغتنامه دهخدا
خمری . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خمر: لون خمری ؛ سیاهی که بسرخی زند. (از اقرب الموارد) : نوروز درآمد ای منوچهری با لاله ٔ سرخ و با گل خمری .منوچهری (از شمس قیس رازی ).
-
خمری
لغتنامه دهخدا
خمری . [ خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به خمر که عبارت باشد از مقنعه . (از انساب سمعانی ).
-
جستوجو در متن
-
جدریة
لغتنامه دهخدا
جدریة. [ ج َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ، اِ) خمری است منسوب بجدر و آن قریه ای است بشام . (مهذب الاسماء). در فرهنگهای دیگر جدری به این معنی آمده است . رجوع به جدری شود.
-
طاری
لغتنامه دهخدا
طاری . [ ] (ع اِ) درختی است هندی که چون او را زخم کنند آب بسیار از آن تراوش میکند. و از آن خمر و سرکه میسازند و مشهور بشراب طاری است و در افعال و خواص قریب است بشراب مویزی . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اطواق است و آن خمری است که از آب درختی که به هندی طاری...
-
ملعب
لغتنامه دهخدا
ملعب . [ م َ ع َ ] (ع اِ) بازیگاه . ج ، ملاعب . (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). بازیگاه . (دهار) (منتهی الارب ) (آنندراج ). بازیگاه و جای بازی . (ناظم الاطباء). || جای لهو و مجلس شادمانی : به روز آرایش مکتب شبانگه زینت ملعب ضیاء روز و شمع شب شکرلب ...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن حارث الغامدی . مکنی به ابو مخارق . صحابی است و از پیغمبر (ص ) روایت دارد. ابن السکن و ابوالقاسم بن عیسی او را در زمره ٔ حمصیها می آورند. و روایت «الفردوس سرةالجنة» و «خمری علیک نحرک » از اوست . سلیم بن عامر و خالدبن سعدان [ د...
-
قندید
لغتنامه دهخدا
قندید. [ ق ِ ] (ع اِ) قند. (فهرست مخزن الادویة) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). کَند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اسپرک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الورس الجید. (اقرب الموارد). || می انگوری یا شیره ٔ انگور که در آن هرگونه بوی افزار ان...
-
مسطار
لغتنامه دهخدا
مسطار. [ م ِ / م ُ ] (ع اِ) نوعی از می که خورنده را بر زمین افکند یا شراب ترش یا شراب تلخ و مُرّ یا شراب نوساخته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شراب به دست افشرده ٔ زود مست کننده . (الفاظ الادویه ). خمر نارسیده .(فهرست مخزن الادویه ). شرابی ک...
-
ساقی نامه
لغتنامه دهخدا
ساقی نامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نوعی شعر مثنوی در بحر متقارب که در آن شاعرخطاب به ساقی کند و مضامینی در یاد مرگ و بیان بی ثباتی حیات دنیوی و پند و اندرز و حکمت و غیره آورد. با اینکه این نوع شعر را بعلت ذکر باده و جام با سایراشعار خمریه مناسبتی ا...
-
حجرالنار
لغتنامه دهخدا
حجرالنار. [ ح َ ج َ رُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) حجرالاصم . حجرالزناد. سنگ آتش زنه . سنگ آتش . سنگ چقماق . سنگ چخماق . اکتمکت . حکیم مؤمن گوید، سنگ آتش زنه است و سنگ چخماق نیز نامند و آن باقسام و الوان مختلف میباشد دراول سرد و در سیم خشک و ذرور او مجفف خ...
-
لدن
لغتنامه دهخدا
لدن . [ ل َ دُ / ل َ دَ /ل َ دِ / ل ُ ن ُ / ل َ ن ِ ](ع حرف اضافه ، اِ) نزد. و آن ظرف زمان و مکان است . نزدیک . (ترجمان القرآن جرجانی ). صاحب منتهی الارب گوید: و هو ظرف زمانی و مکانی غیر متمکن بمنزلة عند و دخل علیه من وحدها قوله تعالی من لدنا و جاءَت...
-
سادآوران
لغتنامه دهخدا
سادآوران . [وَ ] (سریانی ، اِ) به لغت سریانی چیزی است مانند صمغ، و آن را در درون بیخ درخت گردکان که مجوف شده باشد یابند. سرد و خشک در دوم و سوم ، خوردن و ضماد کردن آن بر شکم اسهال خونی رانافع باشد، و آن را به رومی قنطار و به عربی خاتم الملک خوانند. (...
-
کاکنج
لغتنامه دهخدا
کاکنج . [ ک َ / ک ِ / ک ُ ن َ ] (اِ) معرب کاکنه ٔ فارسی است و نزد عامه ٔ اهل فارس معروف به عروسک پس پرده و به شیرازی کچومن و به یونانی اوسفندنون و به سریانی خمری مرجا و به رومی اسقیدولیون و به عربی جوزالمزج و حب اللهو و به هندی راجپوتکه و به لاتینی ه...
-
رخام
لغتنامه دهخدا
رخام . [ رُ ] (ع اِ) سنگ سپید و نرم . (غیاث اللغات از منتخب اللغات و صراح اللغه ). مرمر. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (دستوراللغة) (دمشقی ). سنگی است سفید یا سفید زردرنگ یا سفید مایل به سیاهی که نام دیگرش مرمر است . (فرهنگ نظام ). سنگی است سپ...