کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمخانه، خمخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خمدون
لغتنامه دهخدا
خمدون . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) میکده . خمخانه . (از آنندراج ).
-
باربرگیر
لغتنامه دهخدا
باربرگیر. [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که بار از بارکش فرونهد. بمجاز، کسی که رنجی از کسی برگیرد : خمخانه ٔ خرسرای خرپیرنه راه بری نه باربرگیر.سوزنی .
-
قابیاء
لغتنامه دهخدا
قابیاء. (ع ص ) ناکس . (آنندراج ). || بنوقابیاء؛ گردآیندگان در میکده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هم پیاله . سبوکشان خمخانه : تلمیذش با ابوعلی بنوقابیا. (دره ٔ نادره چ شهیدی ص 23).
-
مریم کده
لغتنامه دهخدا
مریم کده . [ م َرْ ی َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ مریم . جایگاه مریم : در آب خضر آتش زده خمخانه زو مریم کده هم حامل روح آمده هم نفس عذرا داشته .خاقانی .
-
خراش و خروش
لغتنامه دهخدا
خراش و خروش . [ خ َ ش ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )داد و فریاد. قال و مقال . جار و جنجال : ناسور... سرخر خمخانه جوش کرداز درد... چو خرس خراش و خروش کرد.سوزنی .
-
جوشاک
لغتنامه دهخدا
جوشاک . (اِمص ) بمعنی جوشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). از: جوش + َ-اک (پسوند)، مانند پوشاک ، خوراک . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). جوشش : چون قرابه دیده از خمخانه جوشاک شراب شیشه خانه بین که بهر اوچه سان آراسته . امیرخسرو.رجوع به جوشیدن و جوشش شود.
-
زبان زده
لغتنامه دهخدا
زبان زده . [ زَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گفتگوشده . مذاکره شده . (ناظم الاطباء). || مشهورشده . بر سر زبان افتاده : شد همچو او زبان زده ٔ هر سخن سرای ناسور کون خر سر خمخانه جوش کرد.سوزنی .
-
تافتگی
لغتنامه دهخدا
تافتگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص ) تابیدگی . (ناظم الاطباء): قبیل ؛ اول تافتگی رشته و دبیر؛ آخر تافتگی آن . (منتهی الارب ). || پیچیدگی . (ناظم الاطباء). کجی . || برگشتگی . || خستگی . آزار و اذیت . (ناظم الاطباء). || غَرَض ؛ تافتگی و اندوهناکی . (منتهی ال...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ُ ج َ ] (ع اِ) ج ِ حجره . (غیاث ) : مسند از تخت و مخده ز نمط برگیریدحجر از بهو و ستاره ز حجر بگشائید. خاقانی .گرچه خمخانه ٔ ما را نه حجر ماند و نه بهوهر چه آرایش طاق است و حجر بگشائید. خاقانی .رجوع به حجره شود.
-
لوحی
لغتنامه دهخدا
لوحی . [ ل َ ] (اِخ ) از شاعران قرن نهم عثمانی واز مردم پرشتئه و سالک طریق تصوف . وی مدتی در خدمت مرکز افندی به کار اشتغال ورزید. این بیت او راست :نیجه الدر صبا دن بر اثر یوق آنکچون کوی دلبر دن خبر یوق صفا خمخانه سندن دختر رزو در آنی اما بر چکر یوق ....
-
رضوان کده
لغتنامه دهخدا
رضوان کده . [ رِض ْ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کنایه از بهشت عنبرسرشت . (برهان ) (آنندراج ) (از مجموعه ٔ مترادفات ص 65) : رضوان کده خمخانه ها حوض جنان پیمانه هاکف بر قدح دردانه ها از عقد حورا ریخته . خاقانی .|| جایی بهشت مانند. (فرهنگ فارسی معین ). || ...
-
گنده دهان
لغتنامه دهخدا
گنده دهان . [ گ َ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) گنده دهن . آنکه دهان او بدبو بود. ابخر. ردی ءالنکهة : گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی .از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیر گنده دهان پیس چون پلنگ . سوزنی .زنخ چو پشت پ...
-
میستان
لغتنامه دهخدا
میستان . [ م َ/ م ِ ی َس ْ / م َ / م ِ ی ْ س ِ ] (اِ مرکب ) میکده و شرابخانه و خمخانه و جایی که در آن شراب را حفظ کنند. (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا شراب را سبیل کنند. (ناظم الاطباء). میخانه . میکده . شرابخانه : گل رویش گداز مغز خورشیدمیستان لبش پ...
-
لنگ و لوک
لغتنامه دهخدا
لنگ و لوک . [ ل َ گ ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لنگ آن است که پای او معیوب باشد و لوک آنکه بهر دو کف دست و زانو راه رود. (حاشیه ٔ مثنوی ) : در چنین بند لنگ مانده و لوک در چنین سمج کور گشته و کر. مسعودسعد.با سر پوشیدگان درگاه ، درکله مصاف پیوستن کار لنگا...
-
امین
لغتنامه دهخدا
امین . [ اَ ] (اِخ ) مولانا احمد، معروف به شاه ولی اﷲ محدث ، پسر عبدالرحیم . از خانواده ٔ علم وادب و عارف و صاحب تصانیفی است و در نظم و نثر عربی و فارسی استاد بود.1176 هَ .ق . درگذشت . از اوست :نخستین باده کاندر جام کردندمزاجش عکس آن گلفام کردندز دری...