کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خماشة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خماشة
لغتنامه دهخدا
خماشة. [ خ َ ش َ ] (اِ) خماش و هرچیز بکارنیامدنی و دورافکندنی . (از ناظم الاطباء). رجوع به خَماش شود.
-
خماشة
لغتنامه دهخدا
خماشة. [ خ ُ ش َ ] (ع اِ) آنچه از جراحات که از برای آن ارش معلومی واجب نیاید و یا آن پست تر از دیه است . (منتهی الارب ). ج ، خماشات .
-
جستوجو در متن
-
خماشات
لغتنامه دهخدا
خماشات . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خماشه .
-
ایتراش
لغتنامه دهخدا
ایتراش . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتراش . قبول ارش نمودن برای خماشه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ )ابن خماسةالأوسی الخطمی . صحابیست . (تاج العروس ). وی همان حبیب بن خماشة است که در الاصابة یاد شده است .
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عمیربن خماشة خطمی انصاری . عبدان از طریق عبدالصمدبن عبدالوارث از حمادبن سلمة از ابوجعفر خطمی از جد خود حبیب بن عمیر روایت کرده . رجوع به حبیب بن عمرو و حبیب بن حباشة و حبیب خماشة شود. (الاصابه ج 1 ص 322) (تنقیح المقال ج 1 ص ...
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن خُماشَه خطمی . حارث بن ابی اسامة حدیثی ازاو به طریق وافدی نقل کرده است . ابوعمرو گوید: و این مرد همان حبیب بن عمربن خماشة باشد که جد ابی جعفر است . و حبیب بن خباشه غیر از این مرد است . چون او در عهد رسول وفات یافته . (الاصاب...
-
خراشیدگی
لغتنامه دهخدا
خراشیدگی . [ خ َ دَ / دِ ] (حامص ) خاریدگی . || حک . || محو. || چاک . || شکافتگی . || پوست رفتگی و خراش و ریش و زخم کوچک . (ناظم الاطباء): خُماشَه ؛ خراشیدگی که از آن ارش معلوم و واجب نیاید. (از منتهی الارب ).
-
آشغال
لغتنامه دهخدا
آشغال . (اِ) فضول چیزی :آشغال سبزی . آشغال کلّه . || سقط. نابکار. افکندنی . آخال . آشخال . خاش و خش . خش و خاش . خاشک . خاشاک . خاش و خماش . خماشه . خماش . آقال . داس و دلوس . حثاله . خس . || دَم ِ جارو. خاکروبه . قمامه .
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن حباشةبن حویرثةبن عبیدبن عنان بن عامربن خطمه ٔ انصاری اوسی خطمی . ابن کلبی نسبت او یاد کرده گوید: پیغمبر بر او نماز گزارد. عبدان گوید: از جراحتی که به او رسید وفات یافت و بشب دفن گردید و پیغمبر بر قبر او نماز گزارد. عسکری در ...
-
پلیدی
لغتنامه دهخدا
پلیدی . [ پ َ ] (حامص ) ناپاکی . شوخی . شوخگنی . وژن . آژیخ . چرک . فژ. رِجس . قَذْر.وَسخ . قذارت . رَجاست : همه ٔ پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعه ٔ امثال طبع هند). فَشَف ؛ پلیدی پوست . ربذَة؛ هر پلیدی . (منتهی الا...