کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خماردار
لغتنامه دهخدا
خماردار. [ خ ِ ] (نف مرکب ) صاحب خمار. آنکه خمار دارد. آنکه مقنعه دارد.
-
ابوالخیر
لغتنامه دهخدا
ابوالخیر. [ اَ بُل ْ خ َ ] (اِخ ) ابن خمار. رجوع به ابن خمار ابوالخیر حسن بن سوار شود.
-
خماردار
لغتنامه دهخدا
خماردار. [ خ ُ ] (نف مرکب ) خمار. آنکه حالت خماری دارد.
-
فنجیدن
لغتنامه دهخدا
فنجیدن . [ ف َ دَ ] (مص ) خمیازه . خود را کشیدن پیش از آنکه تب به هم رسد، و آن را به عربی قشعریره و تمطی گویند، و در حالت خمار شراب و خمار خواب نیزاین حالت به هم میرسد. (برهان ). رجوع به فنج شود.
-
باشمه
لغتنامه دهخدا
باشمه . [ م َ / م ِ ] (اِ) صورتی از باشامه بمعنی سرانداز زنان . (مهذب الاسماء ذیل لغت خِمار). معجر زنان . روپاک . روسری . رجوع به خمار و نیز رجوع به باشامه شود.
-
صاحب القسط
لغتنامه دهخدا
صاحب القسط. [ ح ِ بُل ْ ق ِ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) می فروش و خَمّار در اصطلاح مردم طائف .
-
شراب فروش
لغتنامه دهخدا
شراب فروش . [ش َ ف ُ ] (نف مرکب ) خمار. می فروش . باده فروش . نباذ.
-
نبیدخواره
لغتنامه دهخدا
نبیدخواره . [ ن َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) می خواره . شرابخواره . خمار : و مردمان [ اخسیکت ] مردمانی نبیدخواره اند. (حدود العالم ).
-
خمارآلود
لغتنامه دهخدا
خمارآلود. [ خ ُ ] (ن مف مرکب ) چشم مخمور که حالت خماری از آن هویدا باشد. (ناظم الاطباء). || آنکه خمار است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خمر
لغتنامه دهخدا
خمر. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خمار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خمر
لغتنامه دهخدا
خمر. [ خ ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ خمار. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
-
خمرفروش
لغتنامه دهخدا
خمرفروش . [ خ َ ف ُ ] (نف مرکب ) باده فروش . می فروش . شرابی . خمار. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
اختمار
لغتنامه دهخدا
اختمار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) خمیر شدن . || خمیر کردن . || برآمدن آرد سرشته . || معجر پوشیدن . معجر برافکندن . خِمار بر سر افکندن . خِمار پوشیدن زن .سرپوش افکندن . (زوزنی ). مقنعه بر سر افکندن . || رسیده شدن می و جوش زدن آن . (منتهی الارب ). || بگردیدن ب...
-
باشومه
لغتنامه دهخدا
باشومه . [ م َ/ م ِ ] (اِ) چادری را گویند که زنان بر سر کنند. (برهان ) (آنندراج ). سرپوش زنان از چادر و غیره ، آنچنان که در مجمعالفرس آمده است . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192). مقنعه و باشامه ای که زنان بر سر کنند. (ناظم الاطباء). سرانداز زنان . خمار. باش...
-
پیاله گردان
لغتنامه دهخدا
پیاله گردان . [ ل َ / ل ِ گ َ ] (نف مرکب ) بدور درآورنده ٔ جام . صراحی گردان . می دهنده .آنکه با پیاله جمع را می دهد. ساقی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 206) : هوا خمار شکن گل پیاله گردان است پیاله نوش و میندیش از خمار امروز.صائب .