کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خل بازی درآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خل بازی درآوردن
لغتنامه دهخدا
خل بازی درآوردن . [ خ ُ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) اعمال بدون فکر انجام دادن . تظاهر بکار دیوانگان کردن .
-
واژههای مشابه
-
خل جوز
لغتنامه دهخدا
خل جوز. [خ ِل ْ ل ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردو را چون به اندازه ٔ فندقی شود در سرکه افکنند آن سرکه را خل الجوز گویند و در طب بکار آید. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خل خمر
لغتنامه دهخدا
خل خمر. [ خ َل ْ ل ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرکه ٔ انگور و آنرا خل خمر بدان جهت گویند که مادام که خمر نشود، سرکه نمیگردد. (ناظم الاطباء). سرکه ٔ انگور. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خل زیت
لغتنامه دهخدا
خل زیت . [ خ َل ْ ل ِ زِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) [ نوعی ] ترشی است که از روغن زیتون و غوره و یا از سرکه و روغن بادام و گشنیز خشک ونان فطیر و شکر ترتیب دهند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خل عنصل
لغتنامه دهخدا
خل عنصل . [ خ َل ْ ل ِ ع ُ ص ُ / ص َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) بپارسی سرکه ٔ عنصل گویند چون دو درم از اوبر نهار بیاشامند، بخرم و ضیق النفس و عرق النساء را نفع دهد و آواز را صاف گرداند و درد معده را دفع کندو مصروع را سودمند آید و چون در گوش چکانند گرا...
-
خل الکلام
لغتنامه دهخدا
خل الکلام . [خ َل ْ لِل ْ ک َ ] (ع فعل امر + مفعول ) سخن را واگذار.دیگر چیز مگو. (از یادداشت بخط مؤلف ) : صد امید است این زمان بردار گام عاشقانه ای فتی خل الکلام .مولوی (مثنوی ).
-
خل گیری
لغتنامه دهخدا
خل گیری . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) کارهای شبیه کار شخص خل . این کلمه در اصل «خل گیری » است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر «لوس گری » که در اصل «لوس گیری » بوده . (یادداشت بخط مؤلف ).- خل گیری مکن ؛ عمل اشخاص ساده لوح و خل را بجای میاور.
-
خل ماش
لغتنامه دهخدا
خل ماش . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است که دانه های آن را بنشن نامند . (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
شاه خل ها
لغتنامه دهخدا
شاه خل ها. [ هَِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سرآمد دیوانگان و کودنان و کم عقلان ؛ در تداول خانگی در دیدن عملی برخلاف رسم و یا عقل گویند: خدا شاه خلها را بیامرزد. (یادداشت مؤلف ).
-
خاک و خل
لغتنامه دهخدا
خاک و خل . [ ک ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آشغال . گرد وخاک .
-
خل و چل
لغتنامه دهخدا
خل و چل . [ خ ُ ل ُ چ ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساده لوح . دیوانه گونه . ساده و سفیه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خل و ول
لغتنامه دهخدا
خل و ول . [خ ُ ل ُ وِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) دیوانه . سفیه . ساده لوح . خل و چل . خل و دیوانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خل و دیوانه
لغتنامه دهخدا
خل ودیوانه . [ خ ُ ل ُ دی ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خل و چل . دیوانه . خل . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خل خلی کردن
لغتنامه دهخدا
خل خلی کردن . [ خ ُ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعمالی از روی دیوانگی انجام دادن . دیوانگی کردن . دیوانه گونه رفتار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).