کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلیق
لغتنامه دهخدا
خلیق . [ خ َ ] (ع ص ) جدیر. حری . حجی . قابل . لایق . سزاوار. برازای . برازنده . زیبای . زیبنده . ازدر. درخور. (یادداشت بخط مؤلف ). || تمام خلقت . (منتهی الارب ). || خوگیر. هم خلق . (ناظم الاطباء). خوش خلق . خوشخو. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلیق
لغتنامه دهخدا
خلیق . [ خ ُ ل َ ] (ع ص مصغر) مصغر خَلَق ، بمعنی کهنه . (ناظم الاطباء). منه : ملحفة خلیق .
-
جستوجو در متن
-
عس
لغتنامه دهخدا
عس . [ ع َ سِن ْ ] (ع ص ) سزاوار و خلیق . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). عَسی . عسی ّ. رجوع به عسی شود.
-
نکورفتار
لغتنامه دهخدا
نکورفتار. [ ن ِ رَ ] (ص مرکب ) نکوسیرت . نیکوروش . خوش رفتار. خلیق . مهربان .
-
جدر
لغتنامه دهخدا
جدر. [ ج َ دِ ] (ع ص ) سزاوار.شایسته . لایق . (ناظم الاطباء). خلیق . (قطر المحیط).
-
قمن
لغتنامه دهخدا
قمن . [ ق َ م ِ ] (ع ص ) سزاوار. (منتهی الارب ). خلیق و جدیر. (اقرب الموارد).
-
مردم آمیزی
لغتنامه دهخدا
مردم آمیزی .[ م َ دُ ] (حامص مرکب ) معاشرت بسیار با مردم . خلیق و خوشرفتاری و معاشرتی بودن . عمل و صفت مردم آمیز.
-
حر
لغتنامه دهخدا
حر. [ ح َ رِن ْ ] (ع ص ) انه لَحَر بکذا و حری بکذا و حَر ان یفعل کذا؛ ای جدیر و خلیق . (اقرب الموارد).
-
مردم آمیز
لغتنامه دهخدا
مردم آمیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خلیق متواضع. (آنندراج ). مردم جوش . که با خلایق بجوشد و خوشرفتاری و معاشرت کند. مقابل مردم گریز : چون به ریش آمد و به لعنت شدمردم آمیز و صلح جوی بود.سعدی .
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی ٔ. [ ح َ ] (ع ص ) سزاوار. خلیق . (منتهی الارب ) لایق . حجی ّ. (ناظم الاطباء). شایسته . جدیر. حری . قمین . درخور. || پناه گیرنده . (منتهی الارب ). ملتجی .
-
حجی
لغتنامه دهخدا
حجی . [ ح َ جی ی ] (ع ص ) سزاوار. حَجِن . (منتهی الارب ). درخور. لایق . ازدر. حری . جدیر.قمین . خلیق . قابل . || عاقل . دانا. (ناظم الاطباء). || حریص . راغب . (ناظم الاطباء).
-
قمین
لغتنامه دهخدا
قمین . [ ق َ ] (ع ِ ص ) شتاب تیزرو. (منتهی الارب ).سریع. (اقرب الموارد). || حجی . حری . جدیر. خلیق . ازدر. درخور. قابل . سزاوار و لایق . || (اِ) گلخن حمام . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
متقمن
لغتنامه دهخدا
متقمن . [ م ُ ت َ ق َم ْ م ِ ] (ع ص ) موافقت جوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مهربان و خلیق و ملایم . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
خاک نهاد
لغتنامه دهخدا
خاک نهاد. [ ن ِ / ن َ ](ص مرکب ) کنایه از آدمی خلیق و متواضع : هر خاک نهادی که خموش است در این بزم چون کوزه ٔ سربسته پر از باده ٔ ناب است .صائب (از آنندراج ).