کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلیفه
لغتنامه دهخدا
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن عبدالواحد، مکنی به ابوعطا. از تابعان بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوعطا خلیفةبن عبدالواحد شود.
-
خلیفه
لغتنامه دهخدا
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شبانکاره ٔ بخش برازجان شهرستان بوشهر، دارای 1500 تن سکنه . آب آن از چاه و محصول آن غلات و خرما و هندوانه و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خلیفه
لغتنامه دهخدا
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) رجوع به حاجی خلیفه شود.
-
خلیفه
لغتنامه دهخدا
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) شاعری است ترک و او راست : خسرو شیرین به ترکی .
-
خلیفه
لغتنامه دهخدا
خلیفه . [ خ َ ف َ ] (اِخ ) کوهی است به مکه مشرف بر اجیاد. (منتهی الارب ).
-
خلیفه
لغتنامه دهخدا
خلیفه . [ خ َ ف َ] (اِخ ) نویسنده ٔ عرب که نام پدر او محمود و خود مشهور به خلیفه بک بن محمود مصری است . او از شاگردان رفاعه بک در مدرسه ٔ زبانهای خارجه و معلم مدارس مصری بود. او راست : 1 - اتحاف الملوک الالبا بتقدم الجمعیات فی بلاد اروبا. 2 - اتحاف م...
-
خلیفه
لغتنامه دهخدا
خلیفه . [ خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ هورین و چاه و محصول آن غلات و لبنیات و پشم . شغل اهالی زراعت و گله داری و زنان سیاه چادربافی . راه مالرو و ساکنین از طایفه ٔ خلیفه که ...
-
واژههای مشابه
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن خیاط بصری . از محدثان بود. نام او ابوعمر بصری و ملقب به شباب است که بسال 240 هَ . ق . درگذشت . او صاحب طبقات می باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن غالب ، مکنی به ابوالیمان . تابعی و محدث بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوالیمان شود.
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن کعب ، مکنی به ابوذبیان . تابعی بود. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ابوذبیان خلیفةبن کعب شود.
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َ ف َ ] (ع اِ) آنکه بجای کسی باشد در کاری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). از پس کسی آینده و در کاری قائمقام کسی شونده . (غیاث اللغات ). قائمقام . جانشین . پیره . (ناظم الاطباء). خلیفه : و اذ قال ربک للملائکة اًِنی جاعل ...
-
خلیفة
لغتنامه دهخدا
خلیفة. [ خ َل ْ لی ف َ ] (ع ص ) بسیارخلاف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد): رجل خلیفة؛ مرد بسیارخلاف . امراءة خلیفة؛ زن بسیارخلاف . جماعة خلیفة؛ قوم بسیارخلاف . (منتهی الارب ).
-
علی خلیفة
لغتنامه دهخدا
علی خلیفة. [ ع َ ی ِ خ َ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی الفرج زمزمی . صوفی بود و در سال 1063 هَ . ق . در مکه درگذشت . اوراست : شفاءالمؤمنین . (از معجم المؤلفین ج 7 ص 87).
-
نهر خلیفه
لغتنامه دهخدا
نهر خلیفه . [ ن َ رِ خ َ ف ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ معمره ٔ بخش معمره ٔ شهرستان آبادان . بر کنار غربی نهر قصر و در 22 هزارگزی جنوب شرقی راه خسروآباد به آبادان ، در دشت گرمسیری واقع است و 250 تن سکنه دارد. آبش از اروندرود، محصول آن خرما و ح...