کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلیدن
لغتنامه دهخدا
خلیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) فرورفتن مانند سوزن وخار و جز آن چون سنان . (از برهان قاطع). فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خاری که بمن درخلد اندر سفر هندبه چون بحضر در کف من دسته ٔ شب بوی . فرخی .ز گل بوی باشد خلیدن ز خار. اسدی .گل می ...
-
واژههای مشابه
-
خار خلیدن
لغتنامه دهخدا
خار خلیدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خار نشستن در چیزی . خار در چیزی فرورفتن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
-
جستوجو در متن
-
شخا
لغتنامه دهخدا
شخا. [ش َ ] (اِ) خراش و خلیدن و فرورفتن چیزی باشد به جایی . (برهان ). خراشیدن و خلیدن . (رشیدی ) (سروری ). به معنی شخن و شخانیدن مصدر آن است . (فرهنگ جهانگیری ).
-
ناخلیدن
لغتنامه دهخدا
ناخلیدن . [ خ َ دَ ] (مص منفی ) نخلیدن . فرونرفتن . مقابل خلیدن .
-
برخلیدن
لغتنامه دهخدا
برخلیدن . [ ب َ خ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به خلیدن شود.
-
خلیدنی
لغتنامه دهخدا
خلیدنی . [ خ َدَ ] (ص لیاقت ) قابل خلیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلان
لغتنامه دهخدا
خلان . [ خ َ ] (نف ، ق ) خَلَنده . در حال خلیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تولیدن
لغتنامه دهخدا
تولیدن . [ دَ / ت َ / تُو دَ ] (مص ) خلیدن و با تیر زخم کردن . (ناظم الاطباء).
-
شخال
لغتنامه دهخدا
شخال . [ ش َ ] (اِمص ، اِ) شخا باشد که خراش و خلیدن است . (برهان ). خراش و ریش . (فرهنگ سروری ) (از رشیدی ). || فروریختن چیزی است به جایی . (برهان ).
-
شخالیدن
لغتنامه دهخدا
شخالیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) خلانیدن . خراشیدن . (برهان ) (غیاث اللغات ). خلیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). و شاید تحریفی از شخائیدن باشد.
-
تخالج
لغتنامه دهخدا
تخالج . [ ت َ ل ُ ] (ع مص ) وسواس در دل آمدن . (غیاث اللغات ). خلیدن چیزی در دل . (منتهی الارب ). خلیدن : تخالج فی صدری ؛ خلید در دل من . (ناظم الاطباء). شک کردن در چیزی . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || تجاذب شوق یا اندوه کسی را. (اقرب الموارد...
-
درخلیدن
لغتنامه دهخدا
درخلیدن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خلیدن .فرورفتن . فروشدن چیزی نوک تیز در چیزی : خاری که به من درخلد اندر سفر هندبه چون بحضر در کف من دسته ٔ شب بوی . فرخی .مَشَط؛ درخلیدن خار بدست . (از منتهی الارب ). رجوع به خلیدن در ردیف خود شود.
-
لعج
لغتنامه دهخدا
لعج . [ ل َ ] (ع مص ) خلیدن و گذشتن در سینه ٔ کسی . (منتهی الارب ). خلیدن چیزی در دل . (منتخب اللغات ). || سوختن پوست . || سوختن حب کسی را. (منتهی الارب ). || سوزانیدن . (دهار) (تاج المصادر). سوزانیدن دل . (زوزنی ). || دردناک کردن اندام را. (منتهی ال...