کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلوت گرای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلوت گرای
لغتنامه دهخدا
خلوت گرای . [ خ َل ْ وَ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) مایل بخلوت . خلوت گزین : چو دانست کو هست خلوتگرای پیاده به خلوتگهش کرد رای .نظامی .
-
واژههای مشابه
-
فراش خلوت
لغتنامه دهخدا
فراش خلوت . [ ف َرْ را ش ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فراش مخصوص خلوت خانه ٔ شاه و غیره . (یادداشت به خط مؤلف ). آنکه اتاق را فرش میکند و خدمت اطاق امرا و قصر پادشاهی سپرده به اوست . (ناظم الاطباء).
-
ده خلوت
لغتنامه دهخدا
ده خلوت . [ دِه ْ خ َل ْ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 500گزی باختر فیروزآباد و شوسه ٔ فیروزآباد به شیراز. سکنه ٔ آن 239 تن . آب آن از رودخانه ٔ فیروزآباد تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
ناظم خلوت
لغتنامه دهخدا
ناظم خلوت . [ ظِ م ِ خ َوَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داروغه ٔ خلوتخانه . (آنندراج ). کسی که نظم خلوتخانه ٔ شاهی را عهده ار است .
-
اهل خلوت
لغتنامه دهخدا
اهل خلوت . [ اَ ل ِ خ َل ْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گوشه نشین . ریاضت کش : آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیر دولت از کدامین کوکب است .حافظ.
-
امین خلوت
لغتنامه دهخدا
امین خلوت . [ اَ خ َل ْ وَ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاریه بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه چ 2 ج 1 شود.
-
خلوت باصفا
لغتنامه دهخدا
خلوت باصفا. [ خ َل ْ وَ ت ِ ص َ ] (اِخ ) نام جایی است در حوالی تفت یزد. (آنندراج ) : تا خلوت باصفا نبینی در تفت روی و جا نبینی نقشی که بمدعا نشسته در خلوت باصفا نشسته .تأثیر (از آنندراج ).
-
خلوت شدن
لغتنامه دهخدا
خلوت شدن . [ خ َل ْ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خالی شدن . || از انبوهی افتادن .کم رفت و آمد شدن . چون : خیابان خلوت شد؛ یعنی از مردم زیاد خالی شد، کثرت و انبوهی مردم در آن کم شد.
-
خلوت کردن
لغتنامه دهخدا
خلوت کردن . [ خ َل ْ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن جای از کسی : گفت ای شه خلوتی کن خانه رادور کن هم خویش و هم بیگانه را. مولوی . - خلوت کردن با کسی ؛ با او تنها شدن .|| عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن . (ناظم الاطباء). || خالی ...
-
خلوت گزیدن
لغتنامه دهخدا
خلوت گزیدن . [ خ َل ْ وَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) عزلت گزیدن . انزواء اختیار کردن . منزوی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلوت پرست
لغتنامه دهخدا
خلوت پرست . [ خ َل ْ وَ پ َ رَ ] (نف مرکب ) علاقه مند بخلوت . مشتاق تنهایی و عزلت عبادت را : به پیروزی عقل کوتاه دست بخرسندی زهد خلوت پرست .نظامی .
-
خلوت جای
لغتنامه دهخدا
خلوت جای . [ خ َل ْ وَ ] (اِ مرکب ) جای و مکان برای خلوت و عزلت . مُعتَکَف . (منتهی الارب ).
-
خلوت دوست
لغتنامه دهخدا
خلوت دوست . [ خ َل ْ وَ ] (ص مرکب ) مایل به انزوا و عزلت . (ناظم الاطباء). عزلت گزین . آنکه علاقه مند به انزوا و عزلت است . منزوی .
-
خلوت رو
لغتنامه دهخدا
خلوت رو. [ خ َل ْ وَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) ریاضت کش . درویش . آنکه طالب خلوت است عبادت را : جز او هر که را دیدم از خسروان ندیدم در اوجای خلوت روان .نظامی .