کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هلیه
لغتنامه دهخدا
هلیه . [ هََ ] (اِ) چوبکی باشد پهن که کشتیهای کوچک را بدان رانند. (غیاث ). خله . رجوع به خله و هلیسه شود.
-
فیه
لغتنامه دهخدا
فیه . [ ف َ ی َ ] (ع اِ) پاروی کشتی . خله . (زمخشری ). بیل .فله . مجذف . (یادداشتهای مؤلف ). رجوع به خله شود.
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خلة. (منتهی الارب ).
-
پاگه
لغتنامه دهخدا
پاگه . [ گ ِ] (اِ) (کلمه ٔ کارائیبی )خله و پارو که یک یا دو سر دارد و بومیان امریکائی با آن قایقهای خود را بی آنکه پارو را بقایق تکیه دهند بحرکت آرند. خَله و پارو که به ناو متکی نباشد.
-
مجذف
لغتنامه دهخدا
مجذف . [ م ِ ذَ] (ع اِ) خَلَه . فَیَه . پاروی کشتی . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
باد مفاصل
لغتنامه دهخدا
بادمفاصل . [ دِ م َ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درد مفاصل . وجع محرک . ریح طیار. درد خله . داءالمفاصل . رتیه . شوصه . رماتیسم .
-
چبچله
لغتنامه دهخدا
چبچله . [ چ َ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِمص ) لغزش . سر خوردن روی یخ . (فرهنگ شعوری ) : در همه جا او نشود در خله راست روان را نبود چبچله .(از فرهنگ شعوری ).
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه در میان دندانها ماند از طعام و واحد آن خلة است : هو خللهم ؛ او در میان آنهاست . (از منتهی الارب ).
-
آدمیان
لغتنامه دهخدا
آدمیان . [ دَ ] (اِ) ج ِ آدمی : یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان گرْت آدم است بابک و فرزند آدمی . اسدی .آدمیان را سخنی بس بودگاو بود کش خله در پس بود.امیرخسرو.
-
مجدف
لغتنامه دهخدا
مجدف . [ م ِ دَ ] (ع اِ) بیل کشتی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خله . پاروی کشتی . مجداف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بال مرغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به مجداف شود.
-
مجذاف
لغتنامه دهخدا
مجذاف . [ م ِ ] (ع اِ) بیل کشتی ، مجذافة یکی و به دال مهمله لغتی است در تمامی معجمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه بدان کشتی را رانند. (از اقرب الموارد). پاروی کشتی . خله . مجداف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
خلیة
لغتنامه دهخدا
خلیة. [ خ ُل ْ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به خله که بمعنی علف شیرین است . (منتهی الارب ). یقال : ابل خُلّیّة؛ شترانی که در علفهای شیرین می چرند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خلة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- خلل و فرج ؛ سوراخهای بدن . منافذ بدن . مسامات بدن . مفاتیح عرق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مخلة
لغتنامه دهخدا
مخلة. [ م ُ خ ِل ْ ل َ ](ع ص ) ارض مخلة؛ زمین خله ناک که در آن گیاه تلخ شورمزه ، نباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زمین دارای خلة که در آن گیاه تلخ شورمزه نباشد. (ناظم الاطباء). || ابل مخلة؛ شتران چرنده ٔ علف شیرین . (از منتهی الارب ) (ناظم...
-
خلت
لغتنامه دهخدا
خلت . [ خ ُل ْ ل َ ] (ع اِمص ) دوستی . مهربانی . مصادقت . رفاقت . (یادداشت بخط مؤلف ). خلة. دوستی صادق : بدین کارها خدا مرا خلعت خلت داد. (قصص الانبیاءص 58). تأسیس مبانی خلت و تمهید قواعد قربت از شوائب و معائب مبرا و معرا شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی )...