کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلنج
لغتنامه دهخدا
خلنج . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) خدنگ . درختی نیک سخت که از چوب آن تیر و نیزه سازند. (منتهی الارب ). ج ، خلانج : کمان و تیر و خدنگ و چوب خلنج بسیار افتد. (حدود العالم ). درختی است شبیه به درخت گز و در چین و بلاد روس زیاد بزرگ می شود برگش مثل برگ گز و گلش کو...
-
خلنج
لغتنامه دهخدا
خلنج . [ خ ِ ل َ ] (اِ) کبوتری که تمام آن سیاه باشد مگر یک یا دو پراز بال آن که سپیده بود. (از ناظم الاطباء). || هر چیز دورنگ و ابلق . خَلَنج (ناظم الاطباء).
-
خلنج
لغتنامه دهخدا
خلنج . [ خ ِ ل ِ ] (اِمص ) نشکنج . عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن . (ناظم الاطباء). نیشگون . (یادداشت بخط مؤلف ). || خوابیدگی و بی حسی عضوی . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خلانج
لغتنامه دهخدا
خلانج . [ خ َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ خلنج . (منتهی الارب ). رجوع به خلنج در این لغت نامه شود.
-
خرنج
لغتنامه دهخدا
خرنج . [ خ َ رِ ] (اِ) خلنج . نوعی گیاه است . (دزی ج 1 ص 367). رجوع به خلنج شود.
-
اریقی
لغتنامه دهخدا
اریقی . [ ] (اِ) خَلَنگ . خلنج . اخلنج .
-
خلنجی
لغتنامه دهخدا
خلنجی . [ خ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به خلنج که نوعی از چوب است . (از انساب سمعانی ).
-
باکری هلنج
لغتنامه دهخدا
باکری هلنج . [ ] (اِ مرکب ) ابوریحان در شرح جزع آرد: و البقرانی ، باکری هلنج ، فکأنه تحریف خلنج و خلنج فی الفارسیة الذی له لونان من کل شی ٔ. (الجماهر ص 175 و حاشیه ٔ آن ).
-
خلنگ
لغتنامه دهخدا
خلنگ . [ خ َ ل َ ] (ص ) دورنگ . ابلق . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). خلنج : کآسمان آسمانه ای است خلنگ . فرخی .تا برآید لخت لخت از کوه میغ میغگون آسمان آس رنگ از رنگ او گردد خلنگ . منوچهری .|| (اِ) نوعی فیروزه است . خلنج . (از نخبةالدهر دمشقی...
-
ارثقی
لغتنامه دهخدا
ارثقی . [ ] (معرب ، اِ) بیونانی خلنج است . (فهرست مخزن الادویه ). و در ترجمه ٔ ابن البیطار لکلرک این کلمه را از قول دیسقوریدوس اریقی آورده است .
-
خدنج
لغتنامه دهخدا
خدنج . [ خ َ دَ ] (اِ) دورنگ و بتازیش ابلق نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). خلنج . (برهان ). خلنگ . ابلک .
-
حاج
لغتنامه دهخدا
حاج . (اِ) صاحب تحفه گوید حاج را بفارسی اشترخار و بترکی دَوَه تیکانی نامند گیاهی است که ترنجبین بر او منعقد می گردد. گرم و بسیار خشک و رادع و جالی و مفتح و تریاق سموم . و شرب و بخور او و ضماد او رافع بواسیر و طلای عصاره و سوخته ٔ او جهت قروح ساعیة بی...
-
ابلق
لغتنامه دهخدا
ابلق . [ اَ ل َ ] (ع ص ، اِ) بعض لغت نامه نویسان فارسی این کلمه را معرب ابلک فارسی گفته اند لکن لغویون عرب اشاره ای بدان نکرده اند. دورنگ : خاصه هنگام بهاران که جهان خوش گشته ست آسمان ابلق و روی زمی ابرش گشته ست . منوچهری . || رنگی سفید که با آن رنگ ...
-
جزع
لغتنامه دهخدا
جزع . [ ج ِ ] (ع اِ) گشت وادی و خم آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). منقطع وادی ، یا گشت یا خم یا جانب آن یا آنجا که وادی فراخ میشود، گیاهی برویاند یا نرویاند. (از متن اللغة). آنجا که وادی بریده شود یا آنجا که فراخ باشد، درخت برویا...