کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلم
لغتنامه دهخدا
خلم . [ خ ِ ] (اِ) خشم . غضب . (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : کفر جهل است و قضای کفر علم هر دو یک کی باشد آخر خلم و حلم . مولوی .ایمنان را من بترسانم بخلم خائفان را ترس بردارم ز حلم . مولوی .خلم بهتر از چنین حلم ای خداکه کند از نور ایمانم جدا. مولو...
-
خلم
لغتنامه دهخدا
خلم . [ خ ِ ] (ع اِ) دوست و یار. || خوابگاه آهو و خانه ٔ آن و جای پنهان شدن وی . || استخوان . || پیه و روده های گوسفند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اَخلام ، خُلَماء.
-
خلم
لغتنامه دهخدا
خلم . [ خ ُ / خ ِ ] (اِ) مخاط و رطوبت غلیظ که از بینی آدمی و دیگر حیوانات برآید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : دو جوی روان در دهانش ز خلم . شهید بلخی .زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی . شهید.همان کز سگ زاهدی دیدمی همی بینم از خیل و خلم و خدو. عس...
-
خلم
لغتنامه دهخدا
خلم . [ خ ُ ل ُ ] (اِخ ) قصبه ای از توابع بلخ در سرحد بدخشان که به ده فرعون اشتهار دارد. (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: شهری است در نواحی بلخ ، در بیست فرسخی این شهر، شهر کوچکی با دهها و بساتین یافت میشود و همیشه در آنجا باد می وزد. (از معجم البلدان ). ...
-
واژههای مشابه
-
خلم ناک
لغتنامه دهخدا
خلم ناک . [ خ ِ ] (ص مرکب ) دارای خلم . رجوع به خلم شود.
-
جستوجو در متن
-
ممخاط
لغتنامه دهخدا
ممخاط. [ م ِ ] (ع ص ) خلمناک . (دهار). با خلم . رجوع به خلم شود.
-
خلماء
لغتنامه دهخدا
خلماء. [ خ ُ ل َ ](ع اِ) ج ِ خِلم . (منتهی الارب ). رجوع به خِلم شود.
-
آب بینی
لغتنامه دهخدا
آب بینی . [ب ِ بی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مخاط. مُرگ . خلم .
-
اخلام
لغتنامه دهخدا
اخلام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خِلم . دوستان . یاران . || خانه های آهوان .
-
خیل
لغتنامه دهخدا
خیل . (اِ) مخاط. لعاب غلیظی که از بینی آدمی برآید. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خلم : همان کز سگ زاهدی دیدمی همی بینم از خیل و خلم و خدو.عسجدی .
-
خلمی
لغتنامه دهخدا
خلمی . [ خ ُ ل ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به خُلُم که بلدی است در ده فرسخی بلخ . (از الانساب سمعانی ).
-
خرورنج
لغتنامه دهخدا
خرورنج . [ خ َ رو رَ ] (اِخ ) نام یکی از قرای خلم در ناحیه ٔ بلخ . (از معجم البلدان ).
-
مرگ
لغتنامه دهخدا
مرگ . [ م ُ ] (اِ) آب بینی که غلیظ و سطبر باشد و آن را خلم نیز گویند. (جهانگیری ) (از برهان ) (ازآنندراج ). || یک نوع زکام که در اسب عارض گردد و از وی به انسان سرایت کند. (ناظم الاطباء).