کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلف قول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلف قول
لغتنامه دهخدا
خلف قول . [ خ ُ ف ِ ق َ / قُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بدقولی ، عدم وفای بقول . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
کوشک خلف
لغتنامه دهخدا
کوشک خلف . [ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیلابی که در بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع است و 300 تن سکنه دارد که از ایل هفت لنگ بختیاری می باشند. در این دهستان آثار خرابه های قدیم وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
قیاس خلف
لغتنامه دهخدا
قیاس خلف . [ س ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هرگاه که اثبات مطلوب به ابطال نقیض کنند قیاس را خلف خوانند و آن چنان بود که قیاسی تألیف کنند از نقیض مطلوب و مقدمه ٔ غیرمتنازع که انتاج حکمی ظاهرالفساد کند یا معلوم شود که علت انتاجش نقیض مطلوب بوده اس...
-
مزرعه ٔ خلف
لغتنامه دهخدا
مزرعه ٔ خلف . [ م َ رَ ع َ ی ِ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشگین غربی بخش مرکزی شهرستان خیاو، در 9هزارگزی غرب خیاو و 3هزارگزی راه خیاو به اهر درجلگه ٔ معتدل واقع و دارای 454 تن سکنه است . آبش از خیاو چای . محصولش غلات ، حبوبات ، پنبه ، شغل مرد...
-
احمد خلف
لغتنامه دهخدا
احمد خلف . [ اَ م َ دِ خ َ ل َ ] (اِخ ) در چهارمقاله ٔ عروضی ضمن شعرای ملوک آل ناصرالدین احمد خلف یاد شده و آقای قزوینی در حواشی کتاب نوشته اند: احتمال ضعیف میرود پسر خلف بن احمد معروف امیر سیستان مراد باشد و اینکه کنیه ٔ خلف بن احمد ابواحمد بوده است...
-
اصحاب خلف
لغتنامه دهخدا
اصحاب خلف . [ اَ ب ِ خ َ ل َ ] (اِخ ) پیروان خلف خارجی بودند و آنان از خوارج کرمان و مکران بشمارمیرفتند که درباره ٔ قدر با وی بمخالفت برخاستند و در این باره از مذهب اهل سنت پیروی میکردند. رجوع به خلفیه و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص...
-
خلف احمد
لغتنامه دهخدا
خلف احمد. [ خ َ ل َ ف ِ اَ م َ ] (اِخ ) رجوع به خلف آخرین پادشاه صفاری شود.
-
خلف بانو
لغتنامه دهخدا
خلف بانو. [ خ َ ل َ ] (اِخ ) خلف بن احمد محمدبن خلف بن لیث صفاری . رجوع به چهارمقاله ٔ نظامی عروضی و ذیل خلف بن احمد آخرین پادشاه صفاری شود.
-
خلف بزازمکی
لغتنامه دهخدا
خلف بزازمکی . [ خ َ ل َ ف ِ ب َزْ زا زِ م َک ْ کی ] (اِخ ) از قراء است و او راست کتاب حرف القرآن . (از ابن الندیم ).
-
خلف صدق
لغتنامه دهخدا
خلف صدق . [ خ َ ل َ ف ِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانشین صالح . (یادداشت بخط مؤلف ):رفتم من و فرزند من آمدخلف صدق او را بخدا و بخداوند سپردم .عبدالملک برهانی .
-
خلف عهد
لغتنامه دهخدا
خلف عهد. [ خ ُ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمان شکنی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلف کردن
لغتنامه دهخدا
خلف کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تخلف کردن . شکستن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلف نحوی
لغتنامه دهخدا
خلف نحوی . [ خ َ ل َ ف ِ ن َ ] (اِخ ) مکنی به ابن مطرز. او راست : کتاب معانی القرآن . (ابن الندیم ).
-
خلف وعد
لغتنامه دهخدا
خلف وعد. [ خ ُ ف ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زنهارخواری . دروغ وعدگی . بدقولی . (یادداشت بخط مؤلف ).