کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلفی
لغتنامه دهخدا
خلفی . (اِخ ) شعبه ای است از رود جراحی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلفی
لغتنامه دهخدا
خلفی . [ خ َ ] (ص نسبی ) پشتی . عقبی . چیزی که در پس واقع شود. ضد قدامی .(ناظم الاطباء). (از: خلف عربی + یای نسبت فارسی ).
-
خلفی
لغتنامه دهخدا
خلفی . [ خ َ ل َ ] (ص نسبی ) متوالی . پی درپی . (ناظم الاطباء). (از: خَلَف عربی + یای نسبت فارسی ).
-
جستوجو در متن
-
سارسیوفور
لغتنامه دهخدا
سارسیوفور. [ ی ُ ف ُ] (اِ) نوعی از پرندگان افریقا و هند است که پای آن انگشت شست خلفی ندارد.
-
هم آگوش
لغتنامه دهخدا
هم آگوش . [ هََ ] (ص مرکب ) هم آغوش . نزدیک . همدم .- هم آگوش دل ؛ دوتن که دلشان به یکدیگر نزدیک است : زین دو هم آگوش دل آمد پدیدآن خلفی کاو به خلافت رسید.نظامی .
-
پسکوهه
لغتنامه دهخدا
پسکوهه . [ پ َ هََ / هَِ ] (اِخ ) عقب زین . قسمت خلفی زین . آخره ٔ سرج . مؤخره . (مقابل قربوس . پیش کوهه ). قیقب .- پسکوهه ٔپالان ؛ عقب پالان . آخرةالرَحل .
-
خلیفه وار
لغتنامه دهخدا
خلیفه وار. [ خ َ ف َ / ف ِ ] (ق مرکب ) مانند خلیفه . شبیه خلیفه : می بود خلیفه وار مشهوراز بی خلفی چو شمع بی نور.نظامی .
-
کپل
لغتنامه دهخدا
کپل . [ ک َ پ َ ] (اِ) کفل . کفچل . سرین . سطح خارجی سرین آدمی و جانوران . سرین آدمی و جانوران . (فرهنگ فارسی معین ذیل کفل ). قسمت خلفی بالای ران . رجوع به کفل و رجوع به سرین شود.
-
خار خاصره
لغتنامه دهخدا
خار خاصره . [ رِ ص ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) برجستگی های استخوانی است بر روی استخوان خاصره و بر دو قسم است : خارخاصره خلفی و خارخاصره قدامی . خار خاصره خلفی ابتدای فرورفتگی است که نقطه برجسته ٔ مقابل آن به خار نسائی موسوم است این خارهای خا...
-
طحالیه
لغتنامه دهخدا
طحالیه . [ طِ لی ی َ ] (ع ص نسبی ) عضله ٔ طُحالیه . مستطیل و مسطح در جزء خلفی عنق و فوقی ظهر واقع شده . اتصالات از فوق در فاصله ٔ پست و بلندی که در میان دو خط منحنی است به قمحدوه و بسطح خلفی زائده ٔ حلمه ای و بزوائد اجنحه ٔ دو یا سه فقره ٔ اول عنق پی...
-
بیضیة
لغتنامه دهخدا
بیضیة. [ ب َ ضی ی َ ] (ع اِ) رطوبت مائی . مایع شفاف براقی است که در خانه ٔ قدامی چشم یعنی در جزئی از چشم که مابین قرنیه و عنبیه است واقعاست . سابقاً قسمتی مابین سطح خلفی عنبیه و ورقه ٔ قدامی محفظه ٔ جلیدیه خیال کرده و اطاق خلفی نامیده بودند ولی معلوم...
-
خاصرة
لغتنامه دهخدا
خاصرة. [ ص ِ رَ] (ع اِ) تهیگاه . آنچه میان سر سرین و کوتاه ترین استخوان پهلو است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مابین الحرقفة و القُصَیری و قیل ما فوق الطفطفةو الشراسف . (اقرب الموارد). تهیگاه . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). اِطِل . (بح...
-
حرقفی اسفنجی
لغتنامه دهخدا
حرقفی اسفنجی . [ ح َ ق َ اِ ف َ ] (ص نسبی ) (عضله ٔ...) عضله ٔ کوچکی است واقع در طول شاخه ٔورک و ریشه ٔ اعضاء اسفنجی . این عضله در مردان قسمت خلفی کانال ادرار را بالا و عقب نگاه میدارد، و موجب متراکم کردن و زیاد کردن فشار برای خروج ادرار و منی میشود ...
-
هیپوفیز
لغتنامه دهخدا
هیپوفیز. [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) (غده ٔ...) غده ای است فرد به اندازه ٔ یک فندق که در خط وسط در داخل زین ترکی استخوان خفاشی کاملاً پنهان است . وزن متوسط این غده در مرد 0/5 الی 0/6 گرم و در زن قدری سنگین تر است ، یعنی مابین 0/6 تا 0/7 گرم است .قطب فوقان...