کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلع ید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلع ید
لغتنامه دهخدا
خلع ید. [ خ َ ع ِ ی َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ زیر شود.
-
واژههای مشابه
-
طلاق خلع
لغتنامه دهخدا
طلاق خلع. [ طَ ق ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی طلاق و آن قطع علاقه ٔ زوجیت از طرف زوج است بر اثر بذل زوجه مالی را به او.رجوع به خلع شود. از یک قسمت از مادیکان هزار داستان چنین معلوم میشود که در حقوق ساسانی طلاقی شبیه به طلاق خلع وجود داشته و ...
-
خلع اسلحه
لغتنامه دهخدا
خلع اسلحه . [ خ َ ع ِ اَ ل َ ح َ / ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یراق چین . (یادداشت بخط مؤلف ). اسلحه کس را از چنگ او خارج کردن .
-
خلع بدن
لغتنامه دهخدا
خلع بدن . [ خ َ ع ِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان خود بجسم دیگری انداختن و جدا کردن بدن از روح و این عمل ازجوکیان است که بریاضت حاصل می کنند و در اصطلاح حکما این عمل را سیمیا گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
خلع روح
لغتنامه دهخدا
خلع روح . [ خ َ ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جان خود بجسم دیگری انداختن این عملی است جوکیان را و خلع بدن مرادف آنست . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
خلع سلاح
لغتنامه دهخدا
خلع سلاح . [ خ َ ع ِ س ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
خلع کردن
لغتنامه دهخدا
خلع کردن . [ خ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر کنار کردن . معزول کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ). || برکندن . قلع کردن . || بیرون کشیدن . || بازکردن جامه را از تن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلع اسلحه کردن
لغتنامه دهخدا
خلع اسلحه کردن . [ خ َ ع ِ اَ ل َ ح َ / ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یراق چین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). اسلحه کسی را از دست کسی خارج کردن . || با قرار ومیثاقی طرفین متخاصمین سلاح خود را بکناری گذاردن .
-
خلع سلاح کردن
لغتنامه دهخدا
خلع سلاح کردن . [ خ َ ع ِ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) یراق چین کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). سلاح کسی را از او گرفتن . او را بی سلاح کردن .
-
جستوجو در متن
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی َ ] (ع اِ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه ٔ آن . ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ / ی َ / ی ِ دی ی ] . جج ، اَیادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست .(ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (غیاث ) (ده...
-
باچوکی
لغتنامه دهخدا
باچوکی . [ چ ُ ](اِخ ) الیزا نام خواهر ناپلئون بزرگ است . در تاریخ 1777 م . در آیاچو متولد شده و در سال 1797 با فلیکس باچوکی ازدواج نموده و بعد از دو سال بپاریس رفته و با مشهورترین ادبای عصر مناسبات دوستانه داشته ، در سنه ٔ 1805 شوهرش به پرنسی «پیومی...
-
تخله
لغتنامه دهخدا
تخله . [ت َ ل َ / ل ِ ] (اِ) نعلین باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 428) (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). عصا و نعلین . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نعلین و کفش . عصا و چوبدستی . (ف...
-
ترعه ٔ سوئز
لغتنامه دهخدا
ترعه ٔ سوئز. [ ت ُ ع َ / ع ِ ی ِ ءِ ] (اِخ ) قناةالسویس . (المنجد). ترعه ای که بحر احمر را به دریای متوسطمتصل میکند و طول آن 168هزار گز است و به سال 1869 م . از بورسعید (پورت سعید) تا بندر سوئز حفر گردید. (از المنجد). ترعه ٔ سوئز بوسیله ٔ «فردینان دو...