کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلعة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلعة
لغتنامه دهخدا
خلعة. [ خ ُ / خ ِ ع َ ] (ع اِ) گزیده مال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خلعة
لغتنامه دهخدا
خلعة. [ خ ُ ع َ ] (ع اِمص ) رهایی زن بر مالی که شوهرش از وی ستاند یا از غیر وی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
واژههای مشابه
-
خلعه
لغتنامه دهخدا
خلعه . [ خ ِ ع َ ] (ع اِ) خلعة. جامه و جز آن که بزرگی مر کسی را پوشاند.(از منتهی الارب ). خلعت . (ناظم الاطباء) : برقع صبح چون براندازندکوه را خلعه در سر اندازند. خاقانی .از رنگ رنگ خلعه که فرموده ای مرا. خاقانی .هنگام آنکه خلعه دهد باغ را بهارآن گنج...
-
خلعه دوز
لغتنامه دهخدا
خلعه دوز. [ خ ِ ع َ ](نف مرکب ) دوزنده ٔ خلعت . سازنده ٔ خلعت : فلک از سرخ و زرد شام و شفق بر قدت خلعه دوز خواهد بود.خاقانی .
-
خلعه نورد
لغتنامه دهخدا
خلعه نورد. [ خ ِ ع َ ن َ وَ ] (نف مرکب ) آنکه خلعت می سازد. آنکه خلعت را آماده می کند : داد بها یک چمن خلعتی از زرد و سرخ خلعه نوردش صبارنگرزش آفتاب .خاقانی .
-
واژههای همآوا
-
خلات
لغتنامه دهخدا
خلات . [ خ َ ] (ع اِ) گیاه تر. (یادداشت بخط مؤلف ). خلاة ج ، خَلی ̍.
-
خلاط
لغتنامه دهخدا
خلاط. [ خ َ ] (اِخ ) قصبه ٔ ارمنستان میانه می باشد و سرمای زمستانش از سردی ضرب المثل است . این قصبه در ساحل دریاچه واقع شده که در آن ماهی طرنج وجود دارد که چنین ماهی در دریای دیگر یافت نشود و آنچه از این دریا صید میشود، بسایر بلاد حمل می گردد و از غر...
-
خلاط
لغتنامه دهخدا
خلاط. [ خ ِ ] (ع اِمص ) آمیختگی شتران و مردم و مواشی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || آمیزش فحل با ناقه . (منتهی الارب ).
-
خلاط
لغتنامه دهخدا
خلاط. [ خ ِ ] (ع مص ) آمیزش کردن با کسی . منه : خالطه مخالطةً و خلاطاً. || با درد و رنج شدن . منه : خالطه الداء. || گرگ در گوسفندان افتادن . منه : خالط الذئب الغنم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گائیدن زن . م...
-
خلعت
لغتنامه دهخدا
خلعت . [ خ ِ / خ َع َ ] (ع اِ) جامه و جز آن که بزرگی مر کسی را پوشاند. و تن پوش که پادشاه و یا امیری مر نوکر خود را پوشاند. پایزه . (ناظم الاطباء). بکسر اول جامه ای از تن کنده بکسی دادن و در عرف جامه ای که ملوک و امراء بکسی دهند و کم از سه پارچه نباش...
-
جستوجو در متن
-
وادانستن
لغتنامه دهخدا
وادانستن . [ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) بازدانستن . بازشناختن . تشخیص دادن . تمیز کردن : گر بضاعت دار شرعی سود بشناس از زیان ور عروس آرای فرعی خلعة وادان از کفن .اثیرالدین اخسیکتی .
-
باول
لغتنامه دهخدا
باول . [وَ ] (اِخ ) نام موضعی است که آنجا جامه ٔ ابریشمی خوب بافند. (آنندراج ). و رشیدی آن را با ضم واو ضبط کرده گوید نام شهر بابل است که در عراق عرب نمارده (نمرودها) ساخته بودند و اکنون خراب است . (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) (از فرهنگ شعوری...