کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلجان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ َ ل َ ] (ع اِمص ) مودت . محبت . عشق . (ناظم الاطباء). || خواهش . آرزو. || خارخار. || میل خاطر. رغبت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) پریدن چشم . (منتهی الارب ).
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرورود بخش اسکو شهرستان تبریز. دارای 3295 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، کشمش ، سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی شال بافی .راه آن شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان . [ خ ُل ْ ] (ع اِ) ج ِ خلیج . رجوع به خلیج در این لغت نامه شود. || (ص ، اِ) ج ِ اخلج . (منتهی الارب ). رجوع به اخلج در این لغت نامه شود.
-
خلجان
لغتنامه دهخدا
خلجان .[ خ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه . دارای 110 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گاورود و محصول آنجا غلات ، حبوبات و توتون . شغل اهالی زراعت ، قالیچه و جاجیم و پلاس بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغر...
-
جستوجو در متن
-
خودک
لغتنامه دهخدا
خودک . [ خوَ / خ ُ دَ ] (اِ) خلجان خاطر. وسواس . (غیاث اللغات ).
-
جستن اندامها
لغتنامه دهخدا
جستن اندامها. [ ج َ ت َ ن ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پریدن اندام . اختلاج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خلجان . خلوج . (دهار).
-
احکاء
لغتنامه دهخدا
احکاء. [ اِ ] (ع مص ) غالب آمدن . (منتهی الارب ). || خلجان در دل : مااَحْکَاءَ فی صدری ؛ نخلید آن در دل من . || احکاء عقده ؛ بستن گره . گره را استوار بستن .
-
خلوج
لغتنامه دهخدا
خلوج . [ خ ُ ] (ع مص ) پریدن چشم کسی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). جستن اندام ها. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به خلجان شود.
-
خارخار
لغتنامه دهخدا
خارخار. (اِ) کنایه از دغدغه و خواهش خواه امر مرغوب باشد و خواه غیر مرغوب چون خارخار غم ، و با لفظ در سر داشتن و در سینه داشتن و در دل داشتن مستعمل است . (آنندراج ). کنایه از خلجان و تعلق خاطر هم هست که ابتدای میل و خواهش بچیزی باشد و بقیه ٔ میل و خوا...
-
نورعلی بیگ
لغتنامه دهخدا
نورعلی بیگ . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان ساوه ، در 6 هزارگزی غرب ساوه نزدیک جاده ٔ ساوه به نوبران ، در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 960 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش انار و انجیر، شغل مردمش زراعت و باغداری و کرا...
-
بجستن
لغتنامه دهخدا
بجستن . [ ب ِ ج َ ] (مص ) جستن . || گریختن . فرار کردن . رهائی یافتن : برجست و خواست که او را بکشد، وزیر بجست . (مجمل التواریخ والقصص ).- بجستن اندام ؛ اختلاج عضو. خلجان . زدن . ضربان . و رجوع به جستن شود.- بجستن باد ؛ هبوب .وزیدن . رها شدن . بیرون ...
-
خرخشه
لغتنامه دهخدا
خرخشه . [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] (ترکی ، اِ) بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن . (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است . «جغتایی 312 و 400» : دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری مانا که ب...
-
تپش
لغتنامه دهخدا
تپش . [ ت َ پ ِ ] (اِمص ) پهلوی تَپیشن . اسم مصدر از تپیدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). بر وزن و معنی طبش است که اضطراب و حرکت از گرمی و حرارت باشد، و طبش معرب آن است با بای ابجد. (برهان ). تبش . (انجمن آرا) (آنندراج ). ضعف و بی حالی از گرما. (ناظم الا...