کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
هفت فعل قلوب
لغتنامه دهخدا
هفت فعل قلوب . [ هََ ف ِ ل ِ ق ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حسبت ، ظننت ، خلت ، علمت ، رأیت ، وجدت ، زعمت . (برهان ).
-
کارافتادگی
لغتنامه دهخدا
کارافتادگی . [ اُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل کارافتاده : هست خلت عین کارافتادگی گر خلیلی کم طلب آزادگی .عطار.
-
ذات الارانب
لغتنامه دهخدا
ذات الارانب . [ تُل ْاَ ن ِ ] (اِخ ) نام موضعی است ، عدی بن الرقاع راست :فذر ذا ولکن هل تری ضوء بارق و میضاً تری منه علی بعده لمعاتصعد فی ذات الارانب موهناًاذا هز رعداً خلت فی ودقه شفعاً.(معجم البلدان ).
-
حامض مروزی
لغتنامه دهخدا
حامض مروزی . [ م ِ ض ِ م َرْ وَ ] (اِخ ) صولی در الاوراق گوید: و مات المروزی المعروف به حامض رأسه (؟) لاثنی عشرة لیلة خلت من شهر رمضان ، و قد سمع الناس منه حدیثاً کثیراً. (اخبارالراضی ص 213).
-
سجف
لغتنامه دهخدا
سجف . [ س َ / س ِ ] (ع اِ) دو پرده که با هم قرین باشند و میان آنها فرجه باشد. (منتهی الارب ). ج ، اسجاف ، سجوف . (مهذب الاسماء). سجاف باشد و گفته اندسَجْف دو پرده باشد قرین یکدیگر که بین آن دو فرجه بود و گفته اند هر در که به دو پرده ٔ مقرون پوشیده با...
-
تلک
لغتنامه دهخدا
تلک . [ ت ِ ک َ ] (ع ضمیر) درعربی ترجمه ٔ لفظ این که اسم اشارت است برای قریب . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آن مؤنث . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). آن زن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مؤنث ذلک یعنی این . (ناظم الاطباء) : حاسدان تو قد خلت خواند...
-
جال
لغتنامه دهخدا
جال . (اِخ ) قریه بزرگی است که به فاصله چهار فرسخ در پائین مدائن واقع شده و همان است که آن را کیل نامند و ابن حجاج درشعر خود آن را کال گفته است . (مراصد الاطلاع ) : و خرج ابوالحسین البریدی یرید بغداد و خرج توزون فی مقدمة السلطان و وقعت الحرب للیلة خل...
-
قوایة
لغتنامه دهخدا
قوایة. [ ق َ ی َ ] (ع اِ) زمین خشک مانده میان دو قطعه باران رسیده و بیابان بی آب وگیاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). قفرالارض . (اقرب الموارد). || (اِمص ) توانایی . خلاف ضعف . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (مص ) خالی گردی...
-
مراخاة
لغتنامه دهخدا
مراخاة. [ م ُ ] (ع مص ) دور کردن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). گویند: خلت الفرار یراخی الاجل . (اقرب الموارد). || نرم و سست گردانیدن . (آنندراج ):راخاه ؛ جعله رخواً و راخاله من خناقة؛ رفه عنه . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). || نزدیک شدن زمانه ...
-
نوی
لغتنامه دهخدا
نوی . [ ن ُ / ن ِ ] (اِخ ) مصحف . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). نُبی . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). قرآن . (مهذب الاسماء). کلام خدا. (برهان قاطع). قرآن مجید. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رجوع به نبی ...
-
دسیه
لغتنامه دهخدا
دسیه . [ دَ سی ی َ / ی ِ ] (ص ) این کلمه همانند صفتی به دنبال کلمه ٔمریم در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است : هم از دمش مسیح شود پران هم مریم دسیه ز گفتارش . (دیوان چ تقوی ص 209).مرحوم دهخدا در تعلیقات کتاب نوشته اند: ظاهراً «صفیه » یا «صدیقه » (به فتح ...
-
مجغری
لغتنامه دهخدا
مجغری . [ ](اِخ ) ناحیتی است مشرق او کوهی و جنوب وی قومی ترسایانند و ایشان را ونندر خوانند و مغرب و شمالش نواحی روس است و این ناحیت را مقدار بیست هزار مرد است که با ملکشان برنشینند و ملک این ناحیت را خلت خوانند و این ناحیت مقدار صد و پنجاه فرسنگ دراز...
-
محتبس
لغتنامه دهخدا
محتبس .[ م ُ ت َ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احتباس . بندآمده .بازایستاده . بازداشته و بندگردیده . (آنندراج ). بندشده . حبس شده : بول محتبس ؛ بندآمده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || زندانی . محبوس . بندی : در امیری او غریب و محتبس در صفات فقر و خلت ملتبس ...
-
مغنی
لغتنامه دهخدا
مغنی . [ م َ نا ] (ع اِ) آنجا که فرودآیند. (مهذب الاسماء). جای و منزل که بدان اهل آن بی نیاز و غنی گردیدند، سپس از آن کوچ کردند، یا عام است . جای بااهل و باشندگان . ج ، مغانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). منزلی که در آن اقامت کنند...
-
غبراء
لغتنامه دهخدا
غبراء. [ ] (اِخ ) قریه ای است از قراء یمامه . بنوالحارث بن مسلمةبن عبید بدانجا میزیستندو مردم آن در صلح خالدبن ولید رضی اﷲ عنه در ایام مسیلمه ٔ کذاب داخل نشدند. شاعر گفته است : یا هل بصوت و بالغبراء مِن أحدابومحمدالاسود گوید:غبراء زمینی است از بنی ا...