کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلاش
لغتنامه دهخدا
خلاش . [ خ َ ] (اِ) غلغله . شور. مشغله . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
خلاش
لغتنامه دهخدا
خلاش . [ خ ِ ] (اِ) زمین پر گل و لای . || زمین که در آن آب و لای بهم آمیخته است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). لجن . (یادداشت بخط مؤلف ). خلیش که آنرا چیچله و خلاب و غریقج نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ).
-
جستوجو در متن
-
چچله
لغتنامه دهخدا
چچله . [ چ َ چ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بمعنی چپچله است که زمین پر گل ولای و لغزنده باشد. (برهان ) (آنندراج ). زمینی را گویند که پر آب وگل باشد چنانکه پای در آن بلغزد. (جهانگیری ). چپچله و زمین پر گل ولای . (ناظم الاطباء) خلاب و خلاش . (جهانگیری ). رجوع به...
-
ضویطة
لغتنامه دهخدا
ضویطة. [ ض ُ وَ طَ ] (ع اِ) خمیر سست . (منتهی الارب ). خمیر نرم پرآب . (فهرست مخزن الادویه ). آرد سرشته ٔ سست . (مهذب الاسماء). || گل و لای تک ِ حوض . (منتهی الارب ). گل و خلاش که بن حوض بود. (مهذب الاسماء). || روغن با پیه گداخته که در خیک خرد کرده ب...
-
اشروسنی
لغتنامه دهخدا
اشروسنی . [ اُ س َ ] (اِخ ) ابوطلحة حکیم بن نصربن خالج بن جندبک یا جندلک . از دانشمندان اشروسنه بود. (معجم البلدان ج 1 ص 257). و سمعانی آرد: ابوطلحة حکیم بن نصربن خدیج بن خندیل و بقولی ابن خندلک اسروشنی . از محمدبن فضل بن خلاش بلخی و گروهی دیگر از مح...
-
زحلوقة
لغتنامه دهخدا
زحلوقة. [ زُ ق َ ] (ع اِ) مثل زحلوفه ، جای لغزیدن کودکان از بالابه نشیب و این (با قاف ) لغت تمیم است . ج ، زحالق ، زحالیق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بمعنی زحلوفه است بفاء (جای لغزان از بالا به نشیب ). (از اقرب الموارد) (از ترجمه ٔ قاموس ). لغتی...