کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفِقون خفه خون گرفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خون فرمودن
لغتنامه دهخدا
خون فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) دستور خون گرفتن دادن طبیب . فصد خواستن . (یادداشت مؤلف ).
-
خفه
لغتنامه دهخدا
خفه . [ خ َف َ / ف ِ ] (اِ) خپه . فشردگی گلو. (ناظم الاطباء). خبه . خَبَک . خَباک . (یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی . || عطسه . || احتباس نفس . نفس بریده و دم گرفته . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرفته . مقابل باز و صاف . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : ...
-
خونبها ستدن
لغتنامه دهخدا
خونبها ستدن . [ خوم ْ ب َ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) پول خون گرفتن . گرفتن خونبها.
-
خفه کردن
لغتنامه دهخدا
خفه کردن . [ خ َ ف َ / ف ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) گلو فشردن . خپه کردن . راه نفس کسی را با فشار دست یا فروبردن چیزی در دهان و حلق گرفتن تا بمیرد. خبک کردن . خپه کردن . || چیزی بر سر آتشدان (سماوری ) گذاردن تا آتش درون بمیرد. با سد کردن منافذ هوا آتش را ک...
-
خون دادن
لغتنامه دهخدا
خون دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) خون بخشیدن . قصاص نگرفتن . مقابل خونخواهی کردن و خون گرفتن و خون جستن از کسی . (از انجمن آرای ناصری ) : بجای بطک گر کبوتر نشست دهد خون خود را به آن شوخ مست . ملاطغرا [ در تعریف ساقی ] (از آنندراج ).|| تجویز بفصد و حجامت ک...
-
ثنت
لغتنامه دهخدا
ثنت . [ ث َ ] (ع مص ) ثنت شفه ؛ فروهشته گردیدن و خون آلود شدن لب . || ثنت لثه ؛ خون آمدن از لثه . || ثنت لحم ؛ بوی گرفتن گوشت .
-
خون گرفتن
لغتنامه دهخدا
خون گرفتن . [گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) بیرون کردن خون از تن بفصد یابحجامت . فصد کردن . حجامت کردن . (یادداشت مؤلف ). رگ زدن . خون گشادن . خون کشیدن . (آنندراج ) : خونم بجوش آمده تا خون گرفته ای من خون گرفته ام تو چرا خون گرفته ای . مظفرحسین کاشی (از آ...
-
استرعاف
لغتنامه دهخدا
استرعاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص )چکانیدن پیه . گرفتن گداخته ٔ پیه . (منتهی الارب ). || پیشی گرفتن اسب و درگذشتن . در پیش شدن : استرعف الفرس . (منتهی الارب ). || خون آلود کردن سنگریزه سم ستور را. (منتهی الارب ). خون برآوردن .
-
اتداء
لغتنامه دهخدا
اتداء. [ اِت ْ ت ِ ] (ع ) دیه ستدن . دیه گرفتن . خون بها ستدن . (زوزنی ).
-
کندیل کردن
لغتنامه دهخدا
کندیل کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هر گاه چیزی از کسی به زور و عنف بستانند گویند: کندیلش کردیم . (آنندراج ). به قوت گرفتن . || قتل کردن و کشتن . (ازآنندراج ). کسی را خفه کردن . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). || فشار وارد آوردن . (ناظم الاطباء).
-
لعل گشتن
لغتنامه دهخدا
لعل گشتن . [ ل َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) سرخ رنگ شدن . رنگ سرخ گرفتن : سپردند اسبان همه خون لعل همی پای پیلان به خون گشته لعل .فردوسی .
-
گلو گرفتن
لغتنامه دهخدا
گلو گرفتن . [ گ ُ / گ َگ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از آهنگ خفه کردن و کشتن . || کنایه از انتقام گرفتن : آنگاه بیابند داد هر کس مظلوم بگیرد گلوی ظلام . ناصرخسرو.بیگنهی تات کار پیش نیایدوآنگه کت تب گلو گرفت گنهکار. ناصرخسرو.ور حسد گیرد ترا در ره گلود...
-
غرامت کردن
لغتنامه دهخدا
غرامت کردن . [ غ َ م َ ک َ دَ] (مص مرکب ) تاوان گرفتن . غرامت گرفتن : خون ما ریزد و بیرون برد از خنده لبت کس به تنگ شکرش نیز غرامت نکند.میرخسرو (از آنندراج ).
-
تامپون
لغتنامه دهخدا
تامپون . [ پُن ْ ] (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از تانپون فرانسه که در فارسی امروز در امور پزشکی متداول شده است و اصل آن گرفتن رخنه ای با چوب و سنگ و آهن و جز اینها است ولی در اصطلاح پزشکی بند آوردن خون و گرفتن رخنه ای با فشار دادن پنبه ٔ استریلیزه بر روی ز...
-
چین گرفتن
لغتنامه دهخدا
چین گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ] (مص مرکب ) چین برداشتن . و شکن یافتن : دم خون چو رود مهین هین گرفت ز غم چهره ٔ شاه چین چین گرفت .اسدی .