کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفقان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفقان کردن
لغتنامه دهخدا
خفقان کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ](مص مرکب ) دل به طپش افتادن . طپیدن دل : زنهار از آن دبدبه ٔ کوس رحیلت چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد.سعدی (غزلیات ).
-
واژههای مشابه
-
خفقان دار
لغتنامه دهخدا
خفقان دار. [ خ َ ف َ ] (نف مرکب )خفقان دارنده . طپش دل دارنده . نفس گرفته : خیک است زنگی خفقان دار کز جگروقت دهان گشا همه صفرا برافکند.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
خفرگان
لغتنامه دهخدا
خفرگان . [ خ َ رَ ] (اِ) فرومردن دم در عروق بسبب مرضی یا صدمتی . (آنندراج ). || خپه کردن بطنابی و رسنی . خفقان معرب آنست . (آنندراج ).
-
لجاجت
لغتنامه دهخدا
لجاجت . [ ل َ ج َ ] (ع مص )لجاج . (منتهی الارب ). رجوع به لجاج شود. ستهیدن . عناد. یک دندگی . یک پهلویی . ستیزه کردن . (تاج المصادر).- لجاجت کردن ؛ لج کردن . لجاج کردن .|| پیکار کردن . (منتهی الارب ). || مبالغه کردن . (غیاث ) (آنندراج ). || شوریدگی ...
-
تسکین دادن
لغتنامه دهخدا
تسکین دادن . [ ت َ دَ ] (مص مرکب ) آرام دادن . تسلی دادن . ملایم کردن . (ناظم الاطباء) : یک چیز مانده است که اگر آن کرده آید به عاجل الحال این کار را لختی تسکین توان داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 329).به ذکا کرد ملک را ثابت به دها داد فتنه را تسکین . مس...
-
علک البطم
لغتنامه دهخدا
علک البطم . [ ع ِ کُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) به فارسی سقز و به اصفهانی قندرون نامند. و آن صمغ درخت بطم است . در آخر دوم گرم و خشک و محلّل و ملطف و مدرّ بول و مقوی هاضمه ، و به اتفاق حکمای یونان و روم در جمیع افعال بهتر از مصطکی است . و خوردن آن با عسل ...
-
امتلا
لغتنامه دهخدا
امتلا. (ع مص ، اِمص ) پر شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان علامه جرجانی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (فرهنگ فارسی معین ). پری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). انباشتگی . || سیری . (از ناظم الاطباء). پری شکم . (فرهنگ فارسی معین...
-
تعجیل
لغتنامه دهخدا
تعجیل . [ ت َ ] (ع مص ) شتافتن در کاری . (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شتافتن و پیشی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عجله و شتاب و شتاب زدگی و چالاکی و جلدی . (ناظم الاطباء). شتاب کردن در کاری . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) : ...
-
میهمان
لغتنامه دهخدا
میهمان . (ص ، اِ) مهمان . ضیف . مقابل میزبان . (یادداشت مؤلف ) : کسی رابدین دشت پیکار نیست همان میهمان نزد کس خوار نیست . فردوسی .نهان گفت دایه بدان مهرجوی که این میهمان چون فتادت بگوی . فردوسی .ز ترک و چگل خواست چاچی کمان به جم گفت ای نامور میهمان ...
-
جندبادستر
لغتنامه دهخدا
جندبادستر. [ ج ُ دِ دَ ت َ ] (معرب ، اِ مرکب ) بفارسی آش بچگان و بترکی اغلان آشی نامند و آن شبیه به خصیه است و جوان آن مائی و در انهار عظیمه بیشتر یافته می شود. از سگ بسیار کوچکتر و موی او سرخ مایل بسیاهی و در خارج آب تعیش نمیکند و در دیلم او راشنگ ن...
-
قثد
لغتنامه دهخدا
قثد. [ ق َ ث َ ] (ع اِ) خیار بالنگ و آن راخیار بادرنگ نیز نامند. || خیار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم عربی خیار است و در شیراز خیاربالنگ و در خراسان بادرنگ نامند در آخر دویم سرد و تر و مسکن حرارت صفرا و خون و التهاب احشاء و رافع تشنگی و مفتح سده ٔ...
-
حماض
لغتنامه دهخدا
حماض . [ ح ُم ْ ما ] (ع اِ) ترشک . تروشه . (انصاب ). و گویند چگری .(مهذب الاسماء). گیاهی است که گل سرخ دارد و بفارسی ترشه گویند. برگش مانند برگ کاسنی است . قسمی از آن ترش و قسمی تلخ و هر دو مسکن تشنگی و صفرا و غثیان و خفقان حار و درد دندان و یرقان اس...
-
طاعون
لغتنامه دهخدا
طاعون . (ع اِ) مرگامرگی . ج ، طواعین . (منتهی الارب ). شآمت و مرگ عام . (لطایف ). || وبا. (دهار). داءالشوکة که مرضی است الیافی عام و کشنده . || دبل . زقمة. (منتهی الارب ). || مجازاً شعرا آن را به معنی تلخ و طاعون و طاعونی را به معنی تلخی به کار برده ...