کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفج
لغتنامه دهخدا
خفج . [ خ َ ] (اِ) سنگینی و گرانئی باشد که مردم را در خواب بهم رسد و آنرا بعربی کابوس و عبدالجنة می گویند. (برهان قاطع). خَفَج . (ناظم الاطباء). خفتک .
-
خفج
لغتنامه دهخدا
خفج . [ خ َ ] (ع مص ) جماع کردن . || دردمند گردیدن ساق از ماندگی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خفج
لغتنامه دهخدا
خفج . [ خ َ ف َ ] (اِ) خفج . خفتک . بختک . کابوس .(ناظم الاطباء). رجوع به خفج ماده ٔ قبل شود. || خردل صحرایی که آنرا قچی گویند، آنرا بکوبند ودر ماست کنند و با طعام خورند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). شبرق . حشیشةالبزاز . لبسان . خاکشی . خُبَّه . (...
-
خفج
لغتنامه دهخدا
خفج . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) نوعی از بیماری شتر. || گیاهی بهاری ابلق که سپیدی آن بر سیاهی غالب باشد. || (مص ) مبتلا گردیدن شتر به بیماری خفج . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خفج البعیر خفجا. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
خفجا
لغتنامه دهخدا
خفجا. [ خ َ ف َ ](اِ) کابوس . خفتک . خفج و آن گران و سنگینی است که در خواب عارض شود. (برهان قاطع). رجوع به خَفْج ْ و خَفَج در این لغت نامه شود. || (اِ) لرزیدن پای شتر را گویند در وقت برخاستن . (از برهان قاطع).
-
اخفج
لغتنامه دهخدا
اخفج . [ اَ ف َ ] (ع ص ) کج پای . کژپای . (تاج المصادر بیهقی ). || بعیر اخفج ؛ شتر مبتلای به بیماری خَفَج .
-
خفرنج
لغتنامه دهخدا
خفرنج . [ خ َ رَ ] (اِ) کابوس . خفتک عبدالجنة. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به خفج در این لغت نامه شود. || (ص ) زشت و بد : خری بدنژادی خری بدطبیعت خری خفته بالا و خفرنج منظر. عمعق .کز کجا آوردمت ای بدنیت که از آن آید همی خفرنجیت .مولوی .
-
لبسان
لغتنامه دهخدا
لبسان . [ ل َ ] (اِ) خردل برّی است . (فهرست مخزن الادویه ). رستنی را گویند که به ترکی قچی خوانند و با ماست خورند و بعضی گویندلبسان خردل صحرائی است . (برهان ). شبرق . حشیشة البزار خفج . صاحب اختیارات بدیعی گوید: خردل بری خوانند و آن در صفت مانند خردل ...
-
ستنبه
لغتنامه دهخدا
ستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که مردم را ...
-
کابوس
لغتنامه دهخدا
کابوس . (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ لاتینی انکبوس . استنبه . باروک . بخت . بختک . بَرخَفج . بَرخَفَج .بینی گلی . (فرهنگ نظام ). جاثوم . جثام . (منتهی الارب ). خانق . (بحر الجواهر). خرخجیون . خرنجک . خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش ا...
-
ایمن
لغتنامه دهخدا
ایمن . [ م ِ ] (از ع ، ص ) تلفظ فارسی آمِن عربی . در امن و در امان . محفوظ. مصون . (فرهنگ فارسی معین ). بی خوف و بی دهشت و بی ترس ، ممال آمِن که اسم فاعل است از امن و این استعمال فارسیان است نه تازیان و با لفظ شدن و نشستن مستعمل است . (از آنندراج ).ب...
-
خبه
لغتنامه دهخدا
خبه . [ خ ُب ْ ب َ ] (ع اِ) خرگوشک . (مهذب الاسماء) خاکشیر. خفج . خاکشی . لبان . حکیم مؤمن آرد: خبه بلغت شیرازشفترک و در اصفهان خاکشی و بترکی شیوران و در مازنداران گیاه او را شلم مینامند و آن تخمی است بسیار ریز و دراز و مایل بسرخی و تیرگی و برگش طول...
-
دردمند
لغتنامه دهخدا
دردمند. [ دَ م َ ] (ص مرکب ) (از: درد + مند، پسوند اتصاف ) . صاحب درد. (آنندراج ). دردناک . (شرفنامه ٔ منیری ). دارای رنج تن ویا رنج جان . وجعناک . (ناظم الاطباء). دردگین . دردگن . دردآلود. وَجِع. وجعة. (از منتهی الارب ) : نباید که خسبد کسی دردمندکه ...