کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفاف
لغتنامه دهخدا
خفاف . [ خ َ ف فا] (اِخ ) یکی از شعرای باستانی است و شعر او در لغت نامه ٔ اسدی به شاهد آمده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفاف
لغتنامه دهخدا
خفاف . [ خ َف ْ فا ] (ع ص ) کفشگر. (ناظم الاطباء). || موزه دوز. (دهار) (یادداشت بخط مؤلف ) (ملخص اللغات حسن خطیب ). || کفش فروش . (ناظم الاطباء). || موزه فروش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خفاف
لغتنامه دهخدا
خفاف . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن ندبه یکی از شعرا و فُرسان عرب است . (یادداشت بخط مؤلف ). در منتهی الارب آمده : وی صحابی بوده و صاحب تاریخ گزیده می گوید: خفاف بن ندبه بمادر منسوب است . پدرش عمیربن حارث شاعر است و تا زمان عمر خطاب در حیات بود. (تاریخ گزیده ...
-
خفاف
لغتنامه دهخدا
خفاف . [ خ ِ ] (ع ص ) سبک . مقابل ثقال .(یادداشت بخط مؤلف ). ج ِ خفیف . سبکان : انفروا خفافاً و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیل اﷲ ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون . (قرآن 41/9).
-
خفاف
لغتنامه دهخدا
خفاف . [ خ ُ ] (اِخ ) ابن عمیر شاعر. رجوع به خفاف بن ندبه در این لغت نامه شود.
-
واژههای مشابه
-
ابوبکر خفاف
لغتنامه دهخدا
ابوبکر خفاف . [ اَ بو ب َ رِ خ َف ْ فا ] (اِخ ) ابوبکربن یحیی بن عبداﷲ خفاف مالقی نحوی . شاگرد شلوبین . شارح کتاب سیبویه و ایضاح فارسی و لمع ابن جنی و غیر آن . او از مردم مالقه بود و در قاهره به سال 657 هَ . ق . درگذشت .
-
حسین خفاف
لغتنامه دهخدا
حسین خفاف . [ ح ُ س َن ِ خ َف ْ فا ] (اِخ ) ابن ابوالعلاء. او و دو برادرش علی و عبدالحمید از امام صادق روایت دارند و خود او کتابی بنام «اصل » دارد. (ذریعه ج 2 ص 146 و ج 6 ص 323).
-
خفاف ذفاف
لغتنامه دهخدا
خفاف ذفاف . [ خ ُ ذُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) تر و چسبان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
صموت
لغتنامه دهخدا
صموت . [ ص َ ] (اِخ ) نام اسب خفاف بن بدنه است . (منتهی الارب ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوبکر. رجوع به احمدبن عمربن یوسف خفاف ... شود.
-
حبیب
لغتنامه دهخدا
حبیب . [ ح َ ] (اِخ ) ابن مغیره ٔ خفاف . مکنی به ابی المغیرة. محدث است .
-
خیرة
لغتنامه دهخدا
خیرة. [ خ َ رَ ] (اِخ ) بنت خفاف . زنی از روات است . (منتهی الارب ).
-
سخت
لغتنامه دهخدا
سخت . [ س ُ ] (ع اِ) آنچه از شکم جانوران و ذوات خفاف و ذوات حوافر برآید قبل از آنکه چیزی خورند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).