کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطور کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خطور کردن
لغتنامه دهخدا
خطور کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن به دل . گذشتن در دل . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
الهام شدن
لغتنامه دهخدا
الهام شدن . [ اِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در دل افتادن . خطور کردن به دل : گویی به دلم الهام شد.
-
هجس
لغتنامه دهخدا
هجس . [ هََ ] (ع مص ) در دل کسی گذشتن چیزی . (تاج المصادر بیهقی ). در دل افتادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). خطور کردن به دل کسی . (اقرب الموارد). هجز. || گذشتن اندیشه و وسواس به دل . (منتهی الارب ). یا حدیث کردن نفس است وسواس گونه ، و از این معنی ا...
-
غفلة
لغتنامه دهخدا
غفلة. [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غافل شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). گذاشتن و فراموش کردن چیزی . (از منتهی الارب ). بی تیمار شدن . (دهار). بیخبر گشتن . (منتهی الارب ). ناآگاه بودن از چیزی ، و سرشار صفت اوست . (آنندراج ):...
-
متصور
لغتنامه دهخدا
متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وَ ] (ع ص ) تصور شده و گمان شده . و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع . (ناظم الاطباء) : و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. (انوار سهیلی ).- متصور شدن ؛ تصور شدن . در ذهن خطور ک...
-
آوردن
لغتنامه دهخدا
آوردن . [ وَ دَ ] (مص ) (از: آ، به معنی سوی یا به معنی سلب + بردن ) بردن بسوی کسی . ایتاء. اجأه . اِتیان . مقابل بردن : ز چیزی که از بلخ بامی ببردبیاورد و یکسر به گهرم سپرد. فردوسی .بگیریدش از پشت آن پیل مست به پیش من آریدبسته دو دست . فردوسی .بسیند...
-
برات
لغتنامه دهخدا
برات . [ ب َ ] (از ع ، اِ) (از عربی براءة) نوشته ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام حواله ٔ وجهی دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نوشته ایکه دولت به خزانه دار خود برای دریافت وجه و جز آن حواله می کند. چک . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل «براءة» آرد: ک...
-
خاطرنشان
لغتنامه دهخدا
خاطرنشان . [طِ ن ِ ] (ن مف مرکب ) مرکوز ذهن . مرکوز خاطر. خاطرنشین . صاحب فرهنگ آنندراج آرد: «خیرالمدققین » گوید: درروزمره «نشان » بمعنی «نشانده شده » مستعمل میشود چنانکه بگویی : «فتنه نشان ». پس اگر گفته شود مثلاً این عبارت که : اگر چه بدیده ٔ بصیرت...
-
گذشتن
لغتنامه دهخدا
گذشتن . [ گ ُ ذَ ت َ ] (مص ) ذهاب . (لغت نامه ٔ مقامات حریری ). عبره کردن . مرور. رفتن . مضی . مر. ممر. خطور کردن . گذر کردن . گذشتن تیر از آنچه بدان آید. نفاذ. نفوذ. مضاء. مجاوزه . (ترجمان القرآن ): اجتیاز؛ گذشتن از جایی و رفتن و بریدن مسافت را.(منت...
-
گردیدن
لغتنامه دهخدا
گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص ) پهلوی گرتیتن ، وشتن ، اوستا «ورت » ، هندی باستان «ورتت » ، ورت [ گردیدن ، چرخیدن ]، کردی «گروان » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تطوف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). دَوَران . (منتهی الارب ). گشتن . دور زدن . استدا...
-
ضلال
لغتنامه دهخدا
ضلال . [ض َ ] (ع مص ) گمراه شدن . (تاج المصادر) (دهار) (زوزنی ). گمراه گشتن . بیراه شدن . (زوزنی ). || ضایع ماندن . (منتخب اللغات ). ضایع شدن . (دهار) (تاج المصادر) (منتهی الارب ). || هلاک شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). مردن . ||...
-
بی نهایت
لغتنامه دهخدا
بی نهایت . [ ن َ / ن ِ ی َ ] (ص مرکب )(از: بی + نهایت ) بی حد و بی پایان . (آنندراج ). چیزی که انتها نداشته باشد و گاه این کلمه را در کثرت استعمال میکنند یعنی خیلی و بسیار و زیاد. (ناظم الاطباء). بی کران . نامتناهی . بی پایان . بی انجام : بی نهایت نب...
-
لسانی
لغتنامه دهخدا
لسانی . [ ل ِ ] (اِخ ) شیرازی . وی آخرین کس از بیست و دو شاعر شیعه است که در مجالس المؤمنین مذکور شده و بواسطه ٔ تعصبی که نسبت به مذهب خود داشته بیشتر قابل ذکر است تا بسبب رتبه ٔ شاعری ، زیرا که هر چند میگویند متجاوزاز صد هزار شعر سروده گفتار او بسی...
-
دل
لغتنامه دهخدا
دل . [ دِ ] (اِ) قلب و فؤاد. (آنندراج ). قلب که جسمی است گوشتی و واقع در جوف سینه و آلت اصلی و مبداء دَوَران خون است . (ناظم الاطباء). عضو داخلی بدن بشکل صنوبری که ضربانهایش موجب دوران خون می گردد. (از فرهنگ فارسی معین ). رباط. نیاط. (منتهی الارب )....