کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خطف
لغتنامه دهخدا
خطف . [ خ َ ] (ع مص ) ربودن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از تاج المصادر بیهقی ). منه : خطف الشیی ٔ خطفاً. || خیره گردانیدن برق بینایی را. (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خطف البرق الحجر. (منتهی الارب ). |...
-
خطف
لغتنامه دهخدا
خطف . [ خ ُ ] (ع اِ) بهی . بهبودی . شفا. علاج . (یادداشت بخط مؤلف ). منه : مامن مرض الاوله خطف ؛ نیست آزاری که مر او را بهی و شفا نیست . (یادداشت بخط مؤلف ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
ختف
لغتنامه دهخدا
ختف . [ خ ُ ] (ع اِ) نبات . سذاب . (از متن اللغة) .
-
ختف
لغتنامه دهخدا
ختف .[ خ ُ ] (اِخ ) ابن زیدبن جَعونَه العنبری . از نسابین بنی العنبر بود او را بنزد ابن عامر در بصره با دغفل بن حَنْظله معارضتی است بر این صورت دغفل به او گفت ترا از چه وقت باسجاح اُم ّ صادر عهد و پیمان بوده است ؟ ختف در جواب گفت مرا با او از زمان گم...
-
جستوجو در متن
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) عارف . او راست : کتاب خطف البارق در تفضیل عرب بر عجم .
-
اخطف
لغتنامه دهخدا
اخطف . [ اَ طَ ] (ع ص ) اخطف الحشا؛ باریک شکم . (منتهی الارب ). || (ن تف ) نعت تفضیلی از خَطف . رباینده تر: اَخطَف ُ مِن قِرِلی .
-
اختطاف
لغتنامه دهخدا
اختطاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خَطف . ربودن . (منتهی الارب ). ربودن همچو برق . (غیاث اللغات ). || اختطاف حمی کسی را؛ دور شدن تب از او. || استراق سمعکردن شیطان . || اِمتلاس . خیره کردن چشم .
-
ابوعامر
لغتنامه دهخدا
ابوعامر. [ اَ م ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمن سبکی .او راست : رسالة فی تفضیل العجم علی العرب . و ابوالطیب عبدالمنعم در حدیقة البلاغه و ابومروان در الاستدلال بالحق و ابوعبداﷲ العارف در خطف البارق و ابومحمد عبدالمنعم بن الفرس الغرناطی را بر کتاب وی ردودی اس...
-
قوانص
لغتنامه دهخدا
قوانص . [ ق َ ن ِ ] (ع اِ) سنگدان . (فهرست مخزن الادویه ). ج ِ قانصة، بمعنی روده و اندرون مرغ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ابن بیطار) (ناظم الاطباء). رجوع به قانصة و قوانس شود. || قوانص طیور؛ مرغان شکاری و از این است حدیث فتخرج النار علیهم قوا...
-
خطفة
لغتنامه دهخدا
خطفة. [ خ َ ف َ ](ع اِ) عضو که درندگان بریده ربایند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || عضو که مردم از بهائم زنده بریده باشند. (منتهی الارب ). عضوی که از اندام حلال گوشتی زنده برکنده باشند. (یادداشت بخط مؤلف ). || یکبار درخشیدن و جستن برق به نهجی ک...
-
درربودن
لغتنامه دهخدا
درربودن . [دَرْ، رُ دَ ] (مص مرکب ) ربودن . گرفتن . اخذ کردن . بزور گرفتن و به تردستی گرفتن . (ناظم الاطباء). بسرعت گرفتن . بشتاب جدا کردن . بزور بردن . تخطف . (تاج المصادر بیهقی ). خَطف . بلند کردن (در تداول عامه ) : درحال بادی از هوا برآمد و آن مال...
-
ربودن
لغتنامه دهخدا
ربودن . [ رُ دَ ] (مص ) به تردستی و چابکی و حیله از کسی چیزی را گرفتن . (ناظم الاطباء). به زور و سرعت چیزی را از شخصی بردن . (آنندراج ) (کشف اللغات ) (سروری ). بزور چیزی رااز شخصی بردن . (غیاث اللغات ) (کشف اللغات ) (فرهنگ سروری ). ابزاز. (دهار). اخت...
-
کندن
لغتنامه دهخدا
کندن . [ ک َ دَ ] (مص ) حفر کردن زمین و مانند آن . (فرهنگ فارسی معین ). حفر کردن و کافتن و کاویدن . (ناظم الاطباء). از: «کن » + «دن » (پسوند مصدری ). پهلوی ، کندن ، ایرانی باستان ، «کن » (کندن ، حفر کردن )... پارسی باستان و اوستا «کن ». پهلوی نیز، «ک...