کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ َ ] (ع اِ) حال . شان . کار خواه خرد باشد یا بزرگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ج ، خُطوب . قال فما خطبک یا سامری . (قرآن 95/20). و وجد من دونهم امراتین تذودان قال ما خطبکما قالتا لانسقی حتی یصدر الرعاء و ابونا شیخ کبی...
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خِطبَه . خِطِیبی ̍؛ خواستگاری کردن زن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه . واقع در هشت هزارگزی شمال باختری میانه و چهارهزارگزی شوسه ٔ میانه به تبریز. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است . (از فره...
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ َ طَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه . واقع در نه هزاروپانصدگزی خاور مراغه به قره آغاج . این ده در کوهستان قرار دارد با آب و هوای معتدل و 190 تن سکنه . آب آن از چشمه ساریلی و محصول آن غلات ، حبوبات و کرچک و شغل اهال...
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ َ طَ ] (ع مص ) تیره مایل بسرخی و زردی و یا مایل بسبزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ ِ ] (ع اِ) زنی که او را خواستگاری کرده باشند. || مرد زن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، اخطاب . یقال : هی خطبة و هو خطبها. || خطب نِکح ؛ کلمه ای است که بدان نکاح کنند ویقول الخاطب خطب و ی...
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اخطب و خطباء. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || خُطب نُکح . رجوع به خطب نِکح شود.
-
خطب
لغتنامه دهخدا
خطب . [ خ ُ طَ ] (ع اِ) ج ِ خُطبَه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خطبه در این لغت نامه شود : بلبلان گوئیا خطیبانندبر درختان همی کنند خطب . فرخی .چون از خطب فارغ شدم واجب دیدم انشا کردن فعلی دیگر. (تاریخ بیهقی ).کورند و کر...
-
واژههای همآوا
-
ختب
لغتنامه دهخدا
ختب . [ خ َ ] (ع اِ) مفصل خرگوشی زیر زانو . (از دزی ج 1 ص 350).
-
جستوجو در متن
-
اخطاب
لغتنامه دهخدا
اخطاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خِطب .
-
ابوالودعان
لغتنامه دهخدا
ابوالودعان . [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) او راست : خطب اربعین معروف به وَدْعانیّه .
-
ذیشان
لغتنامه دهخدا
ذیشان . (ع ص مرکب ) صاحب عظمت و بزرگی و خطب .
-
مخطوب
لغتنامه دهخدا
مخطوب . [ م َ ] (ع ص ) زن خواستگاری کرده شده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن . (دهار). خطبه کرده شده و خواستگاری کرده شده و در زناشوئی تازیان یکی می گوید: الخاطب خطب و دیگری می گوید: المخطوب نکح . (ناظم الاطباء). و رجوع به خِطب و...