کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خطا 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جایزالخطا
لغتنامه دهخدا
جایزالخطا. [ ی ِ زُل ْ خ َ ] (ع ص مرکب ) آنکه روا بود بر او خطا کردن . آدمی جایزالخطا است . انسان مرتکب خطا میشود. از او خطا سرمیزند.
-
متخاطی
لغتنامه دهخدا
متخاطی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) خطا کننده . (آنندراج ). قابل و سزاوار خطا و تقصیر. (ناظم الاطباء).
-
خطائی بچه
لغتنامه دهخدا
خطائی بچه . [ خ َ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ اهل خطا. کنایه از بچه ٔ زیبا و خوبروست : تو خطائی بچه ای از تو خطا نیست عجب کآنکه از اهل صوابند خطا نیز کنند.سعدی .
-
تخطی
لغتنامه دهخدا
تخطی ٔ. [ ت َ ] (ع مص ) (از «خ طء») گفتن کسی را که تو خطا کردی . (ناظم الاطباء). تخطئة. نسبت دادن کسی را به خطا. (اقرب الموارد) (المنجد).
-
فیلة
لغتنامه دهخدا
فیلة. [ ف َ ل َ ] (ع مص ) خطا کردن . || ضعیف و سست گردیدن . || خطا کردن رای کسی در بازی فیال . || سست رای شدن مرد. (منتهی الارب ). رجوع به فیلولة شود.
-
اخطاف
لغتنامه دهخدا
اخطاف . [ اِ ] (ع مص ) خطا کردن در گاه انداختن تیر. اخطاف رَمیة؛ خطا کردن تیر هدف را. || باریکی شکم . || درنوردیده شدن روده و مثل آن .
-
تخطئه کردن
لغتنامه دهخدا
تخطئه کردن . [ ت َ طِ ءَ / ءِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خطا گرفتن در کار از کسی . نسبت خطا به کسی دادن . بدگویی کردن از کسی . کسی را به بدی منسوب کردن .
-
بی خطایی
لغتنامه دهخدا
بی خطایی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی خطا. خطا نکردن . اشتباه نکردن :چون کز تو وفاست بیوفایی پیش تو خطاست بیخطایی .نظامی .
-
تخطئة
لغتنامه دهخدا
تخطئة. [ ت َ طِ ءَ ] (ع مص ) به خطا منسوب کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (اقرب الموارد) (المنجد). خطا گرفتن در کار کسی . (غیاث اللغات از کنز). گفتن کسی را که تو خطا کردی . (منتهی الارب ). تخطی ٔ. (ناظم الاطباء). خطا گرفتن در کار کسی و نسبت خطا ...
-
مخطی
لغتنامه دهخدا
مخطی ٔ. [ م ُ طِ ءْ ] (ع ص ) (از «خ طء») خطاکننده و کسی که اراده ٔ صواب کند و بی قصد از او خطا صادر گردد و خاطی کسی که به اراده ٔ خود خطا کند. (آنندراج ) (از غیاث ) (از محیط المحیط) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که بقصد گناه می کند و آنکه ...
-
وتیغة
لغتنامه دهخدا
وتیغة. [ وَ غ َ ] (ع اِ) خطا در حجت . (اقرب الموارد) (المنجد).
-
تخبیط
لغتنامه دهخدا
تخبیط. [ ت َ ] (ع مص ) خبط و خطا و اشتباه . (ناظم الاطباء).
-
الباک
لغتنامه دهخدا
الباک . [ اِ ] (ع مص ) خطا کردن در گفتار. || فحش گفتن . (منتهی الارب ).
-
ضیج
لغتنامه دهخدا
ضیج . [ ض َ ] (ع مص ) ضیجان . میل کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). عدول کردن . (منتخب اللغات ). چسبیدن . || خطا شدن تیر. (تاج المصادر). خطا کردن تیر از نشانه . تخلف تیر از نشانه .
-
نشانه انداز
لغتنامه دهخدا
نشانه انداز. [ ن ِ ن َ / ن ِ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که نشانه ٔ او خطا نکند. حکم انداز. قادرانداز. (از آنندراج ). آنکه تیر را به نشانه می زند. آنکه تیر وی خطا نمی کند. تیرانداز ماهر. (ناظم الاطباء).