کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خضرت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خضرت
لغتنامه دهخدا
خضرت . [ خ ُ رَ ] (ع اِمص ) سبزی . (یادداشت مؤلف ) : سردار خضرذاتش خضر بهشت خضرت سالار روح بینش روح فرشته مخبر. خاقانی .بنضرت حال و خضرت وقت مغرور گشتن از فضیلت عقل و نهج رشد دور است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).گفت : در کودکی از بسطام بیرون آمدم ، ماهت...
-
واژههای مشابه
-
خضرت افزا
لغتنامه دهخدا
خضرت افزا. [ خ ُ رَ اَ ] (نف مرکب ) سرسبز : آن فضای خضرت افزا را از خون آهو و نخجیر سرخ ساخت . (حبیب السیر ج 3 ص 352).
-
واژههای همآوا
-
خذرة
لغتنامه دهخدا
خذرة. [ خ ُ رَ ] (ع اِ) چرمی مدور که کودکان ریسمان در آن کرده در کشاکش آرند تا از آن صدابرآید و بفارسی بادفره گویند. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 390).
-
خضرة
لغتنامه دهخدا
خضرة. [ خ َ ض ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث خضر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خضرة
لغتنامه دهخدا
خضرة. [ خ ُ رَ ] (ع ص ، اِ) سبزه . یقال : ارض کثیرةالخضرة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خُضَر، خُضْر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || (اِمص ) سبزی . (منتهی الارب ). || تیره رنگی اسب . || گندم گونی مردم ....
-
جستوجو در متن
-
نضرت
لغتنامه دهخدا
نضرت . [ ن َ رَ ](ع اِمص ) تازگی . (غیاث اللغات ). نضرة. رجوع به نَضرَة شود : یا در چمن دل او خضرتی و نضرتی ظاهر شود. (سندبادنامه ص 53). حرقت حرفت ادب در او رسیدو در نضرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 391). تکیه بر...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمدبن ابی العباس فضل بن احمد. پدر او خواجه ابوالعباس فضل بن احمد وزیر محمودبن سبکتکین و برادر وی ادیب و شاعر معروف علی بن فضل معروف بحجاج است و چنانکه عتبی گوید: او در بلاغت و براعت یگانه ٔ روزگار خویش و در میان ا...
-
آب سیاه
لغتنامه دهخدا
آب سیاه . [ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب سیه . کوری تام یا ناقص که از ضمور و اطروفیای ِ عصب باصره پدید آید : ز سهم خدنگت بروز سپیددرآید بچشم خور آب سیاه . کمال الدین اسماعیل .و چشم آب سیاه آورده را زاور گویند. (برهان ).- آب سیاه آوردن چشم ؛ زاور...
-
خوید
لغتنامه دهخدا
خوید.[ خویدْ / خیدْ ] (اِ) گندم و جوی را گویند که سبز شده باشد لیکن خوشه ٔ آن هنوز نرسیده باشد. (برهان قاطع). نارسیده علف و غیره .قصیل . (مهذب الاسماء). گندم و جو خوشه نبسته . خید. (منتهی الارب ) : عطات باد چو باران دل موافق خویدنهیب آتش و جان مخالفا...
-
فرشته
لغتنامه دهخدا
فرشته . [ ف ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) فریشته . در زبان سنسکریت پرشیته و مرکب از پر و اش به معنی سفیر، در فارسی باستان فرائیشته ، در اوستا فرائشته ، ارمنی عاریتی و دخیل هرشتک از فرشتک ، در فارسی جدید، لهجه ٔ شمال ایران فیریشته و لهجه ٔ جنوب غربی فیریسته ،...
-
اصم
لغتنامه دهخدا
اصم . [ اَ ص َم م ] (ع ص ، اِ) کر. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 65) (مؤیدالفضلا) (مهذب الاسماء). در لغت ضد سمیع است . (از معجم البلدان ). کر را گویند. (سمعانی ). کر و ناشنوا. (غیاث ) (آنندراج ). کر و سخن ناشنو. ج ، صُم ّ، صُمّان . (منتهی الارب ). کلیاوه...
-
طهران
لغتنامه دهخدا
طهران . [ طِ ] (اِخ ) دهیست به ری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت در معجم البلدان آورده که :از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود، شنیدم که : طهران دیهی است بزرگ و بنای این دیه تمامی در زیر زمین واقع است و احدی را یارای آن نیست که بدان دیه راه ی...