کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خصمانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خصمانه
لغتنامه دهخدا
خصمانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) دشمنانه . دشمن وار. (یادداشت بخط مؤلف ) : خصمانه چون بجنگ درآید بر در ضرب بر خصم کارزار کند روزگار زار. سوزنی .در کشتن خود یارم من با تو چه غم دارم گرجان و دل خسرو خصمانه برون آید. امیرخسرو (از آنندراج )...
-
جستوجو در متن
-
نطعی پوش
لغتنامه دهخدا
نطعی پوش . [ ن َ ] (نف مرکب ) پهلوان کشتی گیر. (ناظم الاطباء). رجوع به نطعپوش شود : خصم کی خصمانه می گیرد به آسانی مراهمچو مجنون کرده نطعی پوش عریانی مرا.ایما (از آنندراج ).
-
اولتیماتوم
لغتنامه دهخدا
اولتیماتوم . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) اتمام حجت . کلام آخر. شرایط حتمی و قطعی تغییرناپذیر. در حقوق بین المللی شرایط قطعی و نهایی که دولتی برای قبول یا رد فوری بدولت دیگر تسلیم میکند چون امتناع از قبول شرایط ممکن است منجر به جنگ یا اقدامات خصمانه شود. ا...
-
بخاک کردن
لغتنامه دهخدا
بخاک کردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خاک کردن . پشت کسی را به خاک رساندن . به اصطلاح کشتی گیران حریف را بر زمین نواختن و از جا برداشته به هر دو دست و دو پا مثل چاروا استاده کردن . (آنندراج ) : چه شود گر به زمین آری و در خاک کنی با فلک کشتی خصمانه ٔ ...
-
کشتی
لغتنامه دهخدا
کشتی . [ ک ُ ] (اِ) زورآزمائی دو تن با یکدیگر بدون به کار بردن آلات و اسباب به قصد بر زمین افکندن همنبرد. مصارعت . به هم چسبیدن دو پهلوان به یکدیگر و کوفتن و افکندن یکدیگر را بر زمین . (ناظم الاطباء). عمل دو کس که بر هم چسبند و خواهند یکدیگر را برزمی...
-
گرمیان
لغتنامه دهخدا
گرمیان . [ گ ُ] (اِخ ) یکی از حکومتهای موقتی است که در جهت غربی آناطولی پس از پایان تسلط سلجوقیان روم تأسیس یافت .دیار گرمیان شامل نواحی کوتاهیه و قره حصار صاحب بودو از شمال به ناحیه ٔ قره سی و خداوندگار و از مغرب به صاروخان و آیدین و منتشا و از جنو...
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن حنبل ، مکنی به ابی الفضل . مولد وی بسال 203 هَ . ق . بود واحمد او را سخت دوست میداشت . چون از آغاز جوانی پای بند عیال شد از پدر روایتی چندان ندارد. وی از ابوالولید طیالسی و ابراهیم بن فضل دارع و علی بن مدینی روایت کند...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) صفوی (اول ) (جلوس 907 هَ . ق . - وفات 930). شاه اسماعیل بن شیخ حیدربن شیخ جنیدبن شیخ ابراهیم بن خواجه علی بن شیخ صدرالدین موسی بن شیخ صفی الدین . معروف به شاه اسماعیل اول . مؤسس و نخستین پادشاه دولت صفویه . شیخ صفی الدین جد ا...
-
خمینی
لغتنامه دهخدا
خمینی . [ خ ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) روح اﷲ. آیت اﷲ العظمی روح اﷲ الموسوی الخمینی .ولادت امام : امام خمینی رضوان اﷲ علیه روز بیستم جمادی الثانی (برابر با سالروز میلاد دخت گرامی پیامبر، حضرت فاطمه ٔ زهرا (س ) سال 1320 هَ . ق . در شهرستان خمین چشم به جهان ...