کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشک و تر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشک و تر
لغتنامه دهخدا
خشک و تر. [ خ ُ ک ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) نیک و بد. (شرفنامه ٔ منیری ). دو چیز ضد را گویند چون نیک و بد و قلیل و کثیر : همتم از سر گیهان خورد آب ننگ خشک و تر گیهان چه کنم . خاقانی (از آنندراج ). || وسائل . زادراه : ایمن بنشیند ز بیم ...
-
واژههای مشابه
-
گر خشک
لغتنامه دهخدا
گر خشک . [ گ َ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از جرب است . جرب یابس . خصف . رجوع به جرب شود.
-
علف خشک
لغتنامه دهخدا
علف خشک . [ ع َ ل َ ف ِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاه خشک . (ناظم الاطباء).
-
نیمه خشک
لغتنامه دهخدا
نیمه خشک . [ م َ / م ِ خ ُ ] (ص مرکب ) دونم . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نیم خشک شود.
-
آخر خشک
لغتنامه دهخدا
آخر خشک . [ خ ُ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ خشک . مقابل آخُرِ چرب .
-
دفعه خشک
لغتنامه دهخدا
دفعه خشک . [ دَ ع َ خ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کشکوئیه ٔشهرستان رفسنجان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کاسه خشک
لغتنامه دهخدا
کاسه خشک . [ س َ / س ِ خ ُ ](ص مرکب ) کاسه خشک بودن یا شدن چشم ؛ تمامی طبقات چشم یکباره از میان بشدن .- چشمی کاسه خشک ؛ یعنی که تمام آن ازسپیدی بشده باشد.
-
خشک چشم
لغتنامه دهخدا
خشک چشم . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) مردم بیحسی که از چشمش اشک جاری نمیشود. (ناظم الاطباء). مردم بی عاطفه ای که در مقابل حوادث عاطفی بهیجان نمی افتد.
-
خشک خفه
لغتنامه دهخدا
خشک خفه . [ خ ُ خ ُ ف َ / ف ِ ](اِ مرکب ) قحاب . سرفه ٔ خشک . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشک دست
لغتنامه دهخدا
خشک دست . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دست بی حرکت دارد، اَشَل ّ. شَلاّء. اَعسَم . (یادداشت بخط مؤلف ). || ممسک . بخیل . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (یادداشت بخط مؤلف ) : جهان کز آب کرم بحر بود برگردیدز دست بخل تو ای خشک دست تردامن .شریف تبریزی (از آنند...
-
خشک دماغ
لغتنامه دهخدا
خشک دماغ . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب )غمناک . مهموم . دردناک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || متعصب . خشک در عقیده . (یادداشت بخط مؤلف ). || احمق . ابله . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشک ریزه
لغتنامه دهخدا
خشک ریزه . [ خ ُ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) حصف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به خشک رنده شود.
-
خشک ریشات
لغتنامه دهخدا
خشک ریشات . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) ج ِ خشکریش . ج ِ خشکریشه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشک زر
لغتنامه دهخدا
خشک زر. [ خ ُ زَ ] (اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . (غیاث اللغات ). || زر خالص . (غیاث اللغات ).