کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشکیرُست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
رست
لغتنامه دهخدا
رست . [ رَ ] (مص مرخم ، اِمص ) رَستن و آزادی و رهایی و خلاصی و نجات . (ناظم الاطباء). ماضی رستن یا مصدر مرخم آن . خلاص شدن و نجات یافتن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). گاهی به معنی مصدری یعنی خلاص شدن آید. (از شعوری ج 2 ص 3). || صفه ...
-
رست
لغتنامه دهخدا
رست . [ رُ ] (مص مرخم ، اِمص ) رُستن . (ناظم الاطباء). مصدر مرخم رُستن . روییدن و سبز شدن و سبزه از زمین برآمدن . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). روییدن . (از فرهنگ جهانگیری ). گاهی به معنی مصدری یعنی روییدن از زمین . (از شعوری ج 2 ص 2...
-
خشکی
لغتنامه دهخدا
خشکی . [ خ ُ ](حامص ) یبوست . ضد تری . (از حاشیه برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : نخستین که آتش ز جنبش دمیدز گرمیش پس خشکی آمد پدیدوزان پس ز آرام سردی نمودز سردی همان باز تری فزود. فردوسی . || بی بارانی . قحطی و تنگی بر اثر باران نیامدن . (از حاشیه ٔ ...
-
رست کردن
لغتنامه دهخدا
رست کردن . [ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متبلور شدن . (یادداشت مؤلف ).- رست کردن شکر ؛ متبلور شدن آن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به رست شدن و رس شدن شود. || محکم کردن . (یادداشت مؤلف ) : سر خنب کردیم در حال رست سر خود گرفتیم چالاک و چست .نزاری قهستانی (د...
-
سایه رست
لغتنامه دهخدا
سایه رست . [ ی َ / ی ِ رُ ] (ن مف مرکب ) کنایه از ناز پرورده . (غیاث ). کسی که در ناز و نعمت بگذراند و گرم و سرد روزگار ندیده باشد. (آنندراج ) : اگر نوشته بکویش گذر کند شانی اسیر قامت آن سروسایه رُست شود. ملا شانی تکلو (از آنندراج ).|| مفت خوار و رای...
-
چوب رست
لغتنامه دهخدا
چوب رست . [ رُ ] (ن مف مرکب ) رسته بر چوب . رستنی هائی که بر روی چوب میرویند . (واژه های نو فرهنگستان ).
-
کله خشکی
لغتنامه دهخدا
کله خشکی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ خ ُ ] (حامص مرکب ) خلی . دیوانه مزاجی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود. || کله شقی . یکدندگی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود. || تریاکی بودن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کله خشک شود.
-
ناخن خشکی
لغتنامه دهخدا
ناخن خشکی . [ خ ُ خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل ناخن خشک . بی خیری . بی برکتی . نفع خود طلبیدن و به دیگران اندک نفعی نرساندن . رجوع به ناخن خشک شود.
-
خشکی بخت
لغتنامه دهخدا
خشکی بخت . [ خ ُ ی ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ادبار و بدبختی . (آنندراج ). بد طالعی : خشکی بخت فرومایه طلسمی بسته ست کابم از سرگذرد لیک لبم تر نشود.(از آنندراج ).
-
خشکی چرخ
لغتنامه دهخدا
خشکی چرخ . [ خ ُ ی ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بخل و امساک زمانه . (آنندراج ) : فارغ از بیش و کم بحر بود آب گهرخشکی چرخ بارباب قناعت چه کند.صائب (از آنندراج ).
-
خشکی دماغ
لغتنامه دهخدا
خشکی دماغ . [ خ ُ ی ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از جنون و دیوانگی و تندخویی بسرحد جنون .
-
خشکی زدگی
لغتنامه دهخدا
خشکی زدگی . [ خ ُ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب )بی بارانی و خشکی کشت و زرع . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشکی طالع
لغتنامه دهخدا
خشکی طالع. [ خ ُ ی ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ادبار و بدبختی . خشکی بخت . (آنندراج ) : نم نگیرد ساغرم از خشکی طالع کلیم چون حباب از کاسه ای خود را بدریا می زنم . کلیم (دیوان چ بیضائی ص 285).خشکی طالع ما سد سکندر گردیدورنه پستان نصیب ای...
-
خشکی طبع
لغتنامه دهخدا
خشکی طبع. [ خ ُ ی ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عدم اجابت . یبوست . باز گرفتن طبع. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خشکی و تری
لغتنامه دهخدا
خشکی و تری . [ خ ُ ی ُ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بر و بحر : بخشکی و تری و دریا و دشت بسی راه و بیراه را درنوشت .نظامی .