کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اخشن
لغتنامه دهخدا
اخشن . [ اَ ش َ ] (ع ص ) درشت غیراملس از هر چیزی . خَشِن . || مردی اخشن ؛ نکوهیده حال . زشت حال . مؤنث : خَشْناء. مصغر: اُخَیْشِن . ج ، خُشْن . || اخشن الجانب ؛ صعب فوق از طاقت . || (ن تف ) نعت تفضیلی از خشونت . خشن تر. درشت تر: اخشن ُ مِن الجُذَیل ...
-
آلاتورک
لغتنامه دهخدا
آلاتورک . (فرانسوی ، ص مرکب ) چون ترکان بپیرایش موی . || خشن . قسی .
-
لبچین
لغتنامه دهخدا
لبچین . [ ل َ] (اِ مرکب ) نوعی کفش و چکمه ٔ درشت و خشن سربازی .
-
اخشان
لغتنامه دهخدا
اخشان . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَشن . (دهار).
-
حربیش
لغتنامه دهخدا
حربیش . [ ح ِ ] (ع ص ) خشن . درشت . (منتهی الارب ).
-
قاتمه
لغتنامه دهخدا
قاتمه . [ م َ /م ِ ] (ترکی ، اِ) رشته ای از موی خشن بافته . طنابی است از موی . بز مو. تاب . ثناء. ثنایه . رجوع به همین کلمه شود. نوعی رسن از پشم خشن تافته باریکتر از طناب .
-
علی آباد
لغتنامه دهخدا
علی آباد. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از ناحیه ٔ خُشن آباد بلوک سبعه واقع در پنج فرسخی میانه ٔ شمال و مشرق خُشن آباد. (از فارسنامه ٔ ناصری ص 218، بلوکات فارس ، بلوک سبعه ).
-
نباحی
لغتنامه دهخدا
نباحی . [ ن َب ْ با حی ی ] (ع ص ) کلب نباحی ؛ سگ خشن بانگ . ضخم الصوت . (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). سخت بانگ خشن صدا. (المنجد).
-
عشرم
لغتنامه دهخدا
عشرم . [ ع َ رَ ] (ع ص ) سخت درشت . (منتهی الارب ). خشن شدید. (از اقرب الموارد).
-
کذ
لغتنامه دهخدا
کذ. [ ک َذذ ] (ع مص ) درشت گردیدن . (از منتهی الارب ). خشن شدن . (از اقرب الموارد).
-
گره گندله
لغتنامه دهخدا
گره گندله . [ گ ِ رِه ْ گ ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خشن . || کثیرالعقد. پرگره .
-
عبن
لغتنامه دهخدا
عبن . [ ع َ ] (ع مص ) سطبری بدن و درشتی آن . (منتهی الارب )(آنندراج ). غلیظ و خشن بودن جسم . (اقرب الموارد).
-
جشراء
لغتنامه دهخدا
جشراء. [ ج َ ] (ع ص ) مؤنث اَجْشَر. درشت آواز. آن که صدایی گرفته و خشن دارد. (اقرب الموارد).
-
سماطین
لغتنامه دهخدا
سماطین . [ س َ ] (اِ) قالی وپلاس . || پارچه ٔ خشن . || اطاقی که در اطرافش آینه نصب کرده باشند. (ناظم الاطباء).
-
قلدر
لغتنامه دهخدا
قلدر. [ ق ُ دُ ] (ترکی ، ص ) خشن و تنومند. گردن کلفت . زورمند. قلچماق . رجوع به قلچماق شود.