کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش َ ] (اِ) گیاهی باشد که از آن جامه بافند و فقیران و درویشان پوشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ). || جامه ٔ ساخته شده از خشن : برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشداین خشن هزارمیخ از سر چرخ چنبری . خاقانی .ای که ترا به زخش...
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ] (ع ص ) درشت از هر چیز. (قاموس اللغه ). مقابل لین . صلب . زبر. زمخت . ناهموار. ناخوار. ناهنجار. (یادداشت بخط مؤلف ). درشت غیر املس از هرچیزی . (از منتهی الارب ). ج ، خِشان . || یکی از پانزده وجعی که صاحب نام اند: دردی است که با او د...
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ َ ش ِ ](اِ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه .(از برهان قاطع). خشین . خشنسار. (حاشیه ٔ برهان قاطع). در لغت نامه ٔ فرس ص 124 بنا بر قول حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : خشن سپید بود و همین است در صحاح الفرس .
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ ُ ] (ع مص ) درشت گردیدن . (منتهی الارب ).
-
خشن
لغتنامه دهخدا
خشن . [ خ ُ ] (ع مص )ج ِ اَخشَن . (از منتهی الارب ). رجوع به «اخشن » شود.
-
واژههای مشابه
-
خشن بارانی
لغتنامه دهخدا
خشن بارانی . [ خ َ ش َ ] (اِ مرکب ) جبه ای که درباران می پوشند. (ناظم الاطباء). || کلاهی که از گلیم و گیاه و نمد و جز آن که در هنگام باران شبانان و غیر آن بر سردارند. (آنندراج ). || پارچه ٔ کلفتی که شبانان پوشند. (از ناظم الاطباء). || کنایه از فلک . ...
-
خشن پوست
لغتنامه دهخدا
خشن پوست . [ خ َ ش ِ ] (ص مرکب ) پوست کلفت . آنکه پوستش نرم نیست . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر با این کهن گرگ خشن پوست بصد سوگند چون یوسف شوی دوست .نظامی .
-
خشن پوشیدن
لغتنامه دهخدا
خشن پوشیدن . [ خ َ ش َ دَ ] (مص مرکب ) پوشیدن خشن [ که نوعی پارچه است ] . (یادداشت بخط مؤلف ) : همه دل گوهر و رخ کرده حلی وار چو تیغتن خشن پوش چو سوهان بخراسان یابم . خاقانی .|| کنایه از منافق بودن و نفاق کردن . (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از...
-
خشن درق
لغتنامه دهخدا
خشن درق . [ خ َ ش َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در چهارده هزارگزی جنوب بستان آباد و شش هزارگزی ارابه رو آقاجان تبریز. دارای 367 تن سکنه که آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و را...
-
خشن خانه
لغتنامه دهخدا
خشن خانه . [ خ َ ش َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که ازنی بوریا سازند. (ناظم الاطباء)(آنندراج ). || خانه ای که بر در و پنجره ٔ آن خارشتر بندند و آب بر آن پاشند تا هوا و نسیم سردبدرون آن آید. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : همی بینیم که مردمان مرگرما...
-
خشن خو
لغتنامه دهخدا
خشن خو. [ خ َ ش ِ ](ص مرکب ) بدخو. تندخو. بداخلاق . عصبانی : از آن در خرقه ٔ آدم خشن خویی که در باطن مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی .خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
صداکلفت
لغتنامه دهخدا
صداکلفت . [ ص َ / ص ِ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ) خشن آواز. جهوری الصوت . درشت آواز. خشن بانگ .
-
جعمص
لغتنامه دهخدا
جعمص . [ ] (ع مص ) خرامیدن .به ناز و برتنی راه رفتن . (دزی ). || (ص ) خشن و سخت . || دهقان خشن و درشت . (دزی ).