کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خشل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خشل
لغتنامه دهخدا
خشل . [ خ َ ] (ع اِ) بیضه تهی کرده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || گیاهی زرد و سرخ و سبز. (منتهی الارب ). || سرهای دست برنجن و سرهای خلخال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ...
-
خشل
لغتنامه دهخدا
خشل . [ خ َ ش َ ] (ع اِ) مقل خشک . مقل تر. (یادداشت بخط مؤلف ). نوعی صمغ است و آنرا مقل گویند و به مقل ازرق مشهور است و بواسیر را نافع باشد و به عربی خضلاف خوانند و بعضی گویند خضلاف درخت مقل مکی کلی است . (از برهان قاطع) (از منتهی الارب ). || آنچه ب...
-
خشل
لغتنامه دهخدا
خشل . [ خ َ ش َ ] (ع مص ) کهنه شدن جامه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
خشل فشل
لغتنامه دهخدا
خشل فشل . [ خ َ ش ِ لُن ْ ف َ ش ِ لُن ْ ] (ع ص مرکب ) ضعیف و ناتوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
خشلة
لغتنامه دهخدا
خشلة. [ خ َ ش َ ل َ ] (ع اِ) واحد خَشَل ؛ یعنی یک دانه خسته ٔ مقل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
خشلة
لغتنامه دهخدا
خشلة. [ خ َ ل َ ] (ع اِ) واحد خَشل ؛ یعنی یک دانه خسته ٔ مقل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
-
دست برنجن
لغتنامه دهخدا
دست برنجن . [ دَ ب َ رَ ج َ ] (اِ مرکب ) دستینه ای باشد از طلا و نقره و مانند آن که زنان بر دست کنند. (برهان ) (از آنندراج ).زیوری است مانند حلقه که زنان بر ساعد پوشند و به هندی کنگن گویند. (غیاث ). به فتح باء است برای اینکه فتحه بدل «آ» می باشد و اص...
-
بلایه
لغتنامه دهخدا
بلایه . [ ب َ ی َ / ی ِ ] (ص ) نابکار. (از برهان ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). نابکار دشنام ده . (صحاح الفرس ). تباهکار و ناکس و فرومایه و بداصل . (ناظم الاطباء). حُثالة. حَرض . حقیر. خابث . خَبیث .. رَذل . لاده . مَحروض . ناچیز. ناکس . هَذر. ه...
-
یابس
لغتنامه دهخدا
یابس . [ ب ِ ] (ع ص ) خشک . (مهذب الاسماء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ) (ناظم الاطباء). خشک و خشکی کننده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مقابل رَطْب . ج ، یَبس . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).- حجر یابس ؛ سنگ سخت . یقال هذا ایبس من الحجر؛ ای اصلب ...