کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خسان
لغتنامه دهخدا
خسان . [ خ َ ] (اِ) فرومایگان . (آنندراج ). ج ِ خس . رجوع به خس شود : زین خسان خیر چه جوئی چو همی بینی که بترب اندر هرگز نبود روغن . ناصرخسرو.می بگفتی راستی گر از زیان این خسان عاقلان را گوش کردن قول من یاراستی . ناصرخسرو.گفت بگذار ترهات خسان رو به ب...
-
خسان
لغتنامه دهخدا
خسان . [ خ ُس ْ سا ] (ع اِ) آن ستارگانی که هرگز غروب نکنند چون جدی و بنات النعش و فرقدان ومانند آن . (از ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای همآوا
-
خصان
لغتنامه دهخدا
خصان . [ خ ُ / خ ِص ْ صا ] (ع اِ) خاصگان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال :انما یفعل هذا خِصّان من الناس . ای : خواص منهم . (منتهی الارب ). و کذلک خُصّان من الناس . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
نارسان
لغتنامه دهخدا
نارسان . [ رَ ] (نف مرکب ) آنکه نمی رساند. (ناظم الاطباء). || نرسنده . که نمی رسد : چو نیکی فزائی به روی خسان بود مزد آن سوی تو نارسان . فردوسی . || ناتمام . ناکامل . ناپایدار و بی اعتبار. نااستوار. ناقص . نارسا : گفت من گفتم که عهد آن خسان خام باشد ...
-
گلجبین
لغتنامه دهخدا
گلجبین . [ گ ُ ج َ ] (ص مرکب ) آنکه صورت او چون گل باشد. آنکه جبینی چون گل دارد : با خسان آن گلجبین گر سیر گلشن میکندزود گلهای پشیمانی به دامن میکند. ظهوری (از آنندراج ).|| از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
-
سلامتی
لغتنامه دهخدا
سلامتی . [ س َ م َ ] (حامص ) عافیت و تندرستی . (ناظم الاطباء) : تا به تازه گشتن اخبار سلامتی خان ... لباس شادی پوشم . (تاریخ بیهقی ). || شفای از بیماری . (ناظم الاطباء). || رستگاری . (ناظم الاطباء). || امنیت . (ناظم الاطباء) : من ندیدم سلامتی ز خسان ...
-
طلای دوبتی
لغتنامه دهخدا
طلای دوبتی . [ طِ / طَ ی ِ دُ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشرفی که هر دو رو صورت داشته باشد. محمد رفیع واعظ قزوینی راست : قبله ٔ طاعت این قوم طلای دوبتی است طاق درهای خسان نائب محراب بود.(از آنندراج ).
-
زخیدن
لغتنامه دهخدا
زخیدن . [ زَ دَ ] (مص ) ناله ٔ حزین کردن .در سنسکریت شوچ بمعنی مذکور هست و شین تبدیل به زاءو جیم تبدیل به خاء میشود. مولوی گوید : جانب تبریز آ از جهت شمس دین چند در این تیرگی همچو خسان میزخی .باقی مشتقات را هم شاعر میتواند استعمال کند. (فرهنگ نظام )....
-
صاحب نفس
لغتنامه دهخدا
صاحب نفس . [ ح ِ ن َ ف َ ] (ص مرکب )مستجاب الدعوة. آنکه دم او را اثری است : با زنده دلان نشین وصاحب نفسان حق ْ دشمن خود مکن به تدبیر خسان . سعدی .آنانکه شب آرام نگیرند ز فکرت چون صبح پدید است که صاحب نفسانند.سعدی .
-
اشرار
لغتنامه دهخدا
اشرار. [ اَ ] (ع ص ،اِ) ج ِ شَریر. (دهار) (آنندراج ). بدان : پس ره راستان و نیکان روکه جهان پر خسان و اشرار است . ناصرخسرو.تو ملتفت مشو به عدو زآنکه خود فلک تدبیر دفع فتنه ٔ اشرار میکند.سلمان ساوجی .
-
بلوا
لغتنامه دهخدا
بلوا. [ ب َل ْ ] (از ع ، اِ) بلوی . زحمت . (غیاث اللغات ). مشقت : نزد عاشق درد و غم حلوا بودلیک حلوا بر خسان بلوا بود. مولوی .|| شورش . غوغا. هنگامه . ازدحام . || عدم انقیاد. سرکشی . (ناظم الاطباء). و رجوع به بلوی شود.
-
حرف راندن
لغتنامه دهخدا
حرف راندن . [ح َ دَ ] (مص مرکب ) سخن راندن . حرف زدن : وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی . نظامی .و آنگهانی آن امیران را بخواندیک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی .هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان .مولوی .
-
نصب العین
لغتنامه دهخدا
نصب العین . [ ن َ بُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) مدنظر. منظور خاطر. مقابل چشم . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). نصب العین ، معمولاً به فتح اول خوانده میشود ولی در اصل به ضم است و بعضی ها در صحت فتح تردید کرده اند، با این حال در این بیت خاقانی گوید : فقر کن ن...