کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خزنده
لغتنامه دهخدا
خزنده . [ خ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه می خزد. (از ناظم الاطباء). || کشان کشان رونده . جانوری که کشان رود. (یادداشت بخط مؤلف ) : شیر غرنده که او را دید از هیبت اوپیش او گردد چون مار خزنده بشکم . فرخی (دیوان ص 237).|| هر یک از جانوران متعلق به دسته ٔ ...
-
واژههای مشابه
-
واپس خزنده
لغتنامه دهخدا
واپس خزنده . [ پ َ خ َ زَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) خناس . (ترجمان القرآن ). بازخزنده . رجوع به واپس خزیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
خزاخز
لغتنامه دهخدا
خزاخز. [ خ َ خ َ ] (ص ) خزنده و خزیده . (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خزیدن را گویند. (آنندراج ).
-
غژنده
لغتنامه دهخدا
غژنده . [ غ َ ژَ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی ازغژیدن . برهم نشیننده و خزنده . رجوع به غژیدن شود.
-
غیژنده
لغتنامه دهخدا
غیژنده . [ ژَ دَ / دِ ] (نف ) خزنده . بر شکم یا روی چهار دست و پا راه رونده . غیژان . رجوع به غیژیدن شود.
-
سنپایه
لغتنامه دهخدا
سنپایه . [ سَم ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) خزنده ای است که در گوش رود. هزارپا. (الفاظ الادویه ).
-
مستو
لغتنامه دهخدا
مستو. [ م َ ] (ص ، اِ) جانور خزنده . (برهان ) (آنندراج ). || مردم مقر و معترف . (برهان ). تصحیف خستو باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
اشکوخنده
لغتنامه دهخدا
اشکوخنده . [ اَ / اِ خ َ دَ / دِ ] (نف ) لغزنده . || خزنده . رجوع به اشکوخ و اشکوخیدن شود.
-
خنظبة
لغتنامه دهخدا
خنظبة. [ خ َ ظُ ب َ ] (ع اِ) یک نوع خزنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
مخنده
لغتنامه دهخدا
مخنده . [ م َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) جنبنده و خزنده را گویند که مراد حشرات الارض باشد. (برهان ) (آنندراج ).جانوران جنبنده و خزنده مانند مار و دیگر حشرات الارض و هر چیز خزنده و جانوران کوچک . (ناظم الاطباء). || به رفتار آمده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)...
-
ژکاشه
لغتنامه دهخدا
ژکاشه . [ ژُ ش َ / ش ِ ] (اِ) قنفذ. خارپشت .خارپشت تیرانداز. جانوری است خزنده که به تازی قنفذ گویند و ژکاسه نیز گفته اند. (آنندراج ). اما کلمه ظاهراً تصحیف ریکاسه است .
-
خزک
لغتنامه دهخدا
خزک . [ خ َ زَ ] (اِ مصغر) خزنده ٔ کوچک .- گوش خزک ؛ جانوری است کوچک که معروف است چون به گوش رود موجب کری میشود.
-
غژغژان
لغتنامه دهخدا
غژغژان . [ غ َ غ َ ] (نف ، ق ) خزان . خزنده .(ناظم الاطباء). در حال سریدن با نشیمن : غژغژان آمد به سوی طفل طفل وارهید از اوفتادن سوی سفل . مولوی .پس ز گنج آخر آمد غژغژان روی بر پایش نهاد آن پهلوان .مولوی .