کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خریده آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خریده آمدن
لغتنامه دهخدا
خریده آمدن . [ خ َ دَ / دِ م َ دَ ](مص مرکب ) ابتیاع شدن : غلامی ترک ... به سرای امیر آورده بودند تا خریده آید. (تاریخ بیهقی ).
-
واژههای مشابه
-
خریدة
لغتنامه دهخدا
خریدة. [ خ َ دَ ] (ع ص ، اِ) دانه ٔ مروارید ناسفته . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || زن دوشیزه ٔ مرد نارسیده . || زن شرمگین سست آواز که همیشه پنهان ماند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خَر...
-
درم خریده
لغتنامه دهخدا
درم خریده . [ دِرَ خ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) درم خرید. بنده . (شرفنامه ٔ منیری ). زر خرید. مملوک . برده . غلام . عبد. امه . مولی : گروهی را عبیدالشراء گویند، ایشان بندگان درم خریده بودند، گفتند ایشان سی هزار مردند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص ...
-
جستوجو در متن
-
کفایة
لغتنامه دهخدا
کفایة. [ ک ِ ی َ ] (ع مص ) بس آمدن چیزی . (منتهی الارب ). بس بودن چیزی . (از ناظم الاطباء). بس شدن . کافی شدن . (غیاث ) (آنندراج ). بی نیاز شدن با چیزی از غیرآن . (از اقرب الموارد): کف الشی ٔ کفایة؛ بس است آن چیز. کفاک الشی ٔ؛ بس است ترا آن چیز. (ناظ...
-
ملاحده
لغتنامه دهخدا
ملاحده . [ م َ ح ِ دَ / دِ ] (اِخ ) پیروان حسن صباح . (ناظم الاطباء). باطنیه . اسماعیلیه . هفت امامیان . سبعیه . حشاشین . تعلیمیان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ملاحده زحمت می دادند و لشکرها بدان سمت نامزد شده بود. (لباب الالباب چ نفیسی ص 488). آمد...
-
طلحة
لغتنامه دهخدا
طلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن خلف بن السعد خزاعی . طلحةالطلحات و از بخشندگان بنام عرب در دوران اسلامی است . پدرش عبداﷲبن خلف مکنی به ابوطلحة در دیوان بصره شغل کاتبی عمروبن عثمان داشت و به روز جمل با عائشه بود و کشته شد. زرکلی در الاعلام گوید: ط...
-
دشنام
لغتنامه دهخدا
دشنام . [ دُ ] (اِ مرکب ) (از: دش = دژ، بد + نام ) لغةً به معنی اسم بد. در پهلوی ، دوشنام ، به معنی با نام بد، شهرت بد. (حاشیه ٔ معین بر برهان ). در اصل دشت نام است ، دُشت به معنی زشت و نام عبارت از القاب و خطاب . (غیاث ). نام زشت و فحش و سرزنش و طعن...
-
بادیة
لغتنامه دهخدا
بادیة. [ ی َ ] (ع اِ) بدو. صحرا. خلاف حضر. ج ، بادیات ، بَواد. (قطر المحیط). بوادی . (مهذب الاسماء). صحرا و بیابان . (غیاث ) (آنندراج ). خرابه . دشت بی آب وعلف : بادیه ٔ تیه ؛ صحرای تیه . (ناظم الاطباء). تأنیث بادی . صحرا. اهل البادیه ؛ تازیان چادرن...
-
روشنی
لغتنامه دهخدا
روشنی . [ رَ / رُو ش َ ] (حامص ) روشنایی . مرادف تاب و فروغ و ضیاست . (از آنندراج ). تاب و روشنایی و تابناکی . (ناظم الاطباء). ضیاء. سناء. (ترجمان القرآن ). فروغ . فروز. نور. پرتو. شِرق . شَرق . بهر. ضوء. ضیا. ضیاء. سنا. (یادداشت مؤلف ). مقابل تاریک...
-
مسلم
لغتنامه دهخدا
مسلم . [ م ُ س َل ْ ل َ ] (ع ص ) سپرده شده . (از منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از دهار). || راضی شده به حکم قضا. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || تمام کرده . (دهار). || حواله شده . || امانت داده شده . (ناظم الاطباء). || درست کرده . (یادداشت مرح...
-
غضائری رازی
لغتنامه دهخدا
غضائری رازی . [ غ َ ءِ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن علی غضائری رازی ، مکنی به ابوزید از شاعران بزرگ عراق واز مداحان امرای آخر دیلمی در ری و سلطان یمین الدوله محمود غزنوی است . لقب شعری او را غضائری و غضاری هردو نوشته اند، او خود در اشعارش غضائری آورده است :کج...
-
بیع
لغتنامه دهخدا
بیع. [ ب َ ] (ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن (از اضداد). (از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس (از اضدادست ). (از اقرب الموارد). خریدن و فروختن . (ترجمان القرآن ). خرید وفروخت . (مهذب الاسماء). بیع از لغات اضداد و بمعنی مبیع باشد و غا...
-
ابوالمظفر
لغتنامه دهخدا
ابوالمظفر. [ اَ بُل ْ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) ابراهیم بن مسعودبن محمود غزنوی ملقب برضی ّالدّوله . ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آرد: خدای عز و جل ... سلطان معظم ولی النعم ابوالمظفر ابراهیم بن ناصردین اﷲ را در سعادت و فرّخی و همایونی بدارالملک رسانید و ت...