کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرک کتف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرک کتف
لغتنامه دهخدا
خرک کتف . [ خ َ رَ ک ِ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شاید دنباله ٔ ترقوه . (یادداشت بخط مؤلف ) : بعضی از اوتار عضلهاء روی از چنبر گردن رُسته باشد و بعضی از سر استخوان سینه و بعضی سینه و بعضی از خرک کتف . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
واژههای مشابه
-
گوش خرک
لغتنامه دهخدا
گوش خرک . [ خ َ رَ ] (اِ مرکب ) گوش خارک . (ناظم الاطباء). رجوع به گوش خارک شود.
-
چاه خرک
لغتنامه دهخدا
چاه خرک . [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس که در 84 هزارگزی شمال خاوری بندرعباس بر سر راه فرعی میناب به کهنوج واقع شده . جلگه و گرمسیر است و289 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ، محصولش خرما و غلات ، شغل اهالی زراعت و ر...
-
خان خرک
لغتنامه دهخدا
خان خرک .[ ن ِ خ َ رَ ] (اِ مرکب ) خان است که کاروانسرا باشد.(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : خان خرک شده ست همه خان مان مابر یکدگر نشسته درو کاروان برف . کمال اسماعیل (از فرهنگ جهانگیری ).|| کاروانسرای کوچک . (آنندراج ) (برهان قاطع).
-
خرک بینی
لغتنامه دهخدا
خرک بینی . [ خ َ رَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجاب غضروفی که مابین منخرین بینی است . وَتَره . رجوع به «خرک » شود.
-
خرک خدا
لغتنامه دهخدا
خرک خدا. [ خ َ رَ ک ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خر خدا. ترکیبی است که بگاه استهزاء یا تحقیر یا ترحم بکسی اطلاق کنند.
-
خرک رباب
لغتنامه دهخدا
خرک رباب . [ خ َ رَ ک ِ رَ / رُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرکی که در زیر تارهای رباب گذارند. (از فرهنگ شعوری ورق 358). رجوع به خرک شود.
-
خرک زمین
لغتنامه دهخدا
خرک زمین . [ خ َ رَ زَ ] (اِ مرکب ) حشرات چون مار و سوسمار و جز آن که بزبان علمی فرنگ ربتیل گویند. (از ناظم الاطباء). حشرات الارض . (آنندراج ). || حمارقبان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرک چی
لغتنامه دهخدا
خرک چی . [ خ َ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه خری چند برای بارکشی دارد. الاغ دار. خربنده . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خرک خاکی
لغتنامه دهخدا
خرک خاکی . [ خ َ رَ ] (اِ مرکب ) حمارقبان . (بحر الجواهر). نوعی کرم باشد. رجوع به حمارقبان شود.
-
خرک رود
لغتنامه دهخدا
خرک رود. [ خ َ رَ رو ] (اِخ ) نام رودی است در مازندران : چون از خرم آباد مازندران به طرف کلارستاق بحرکت آییم جاده ای در حدود دو میل و نیم که از عباس آباد گذشت به خرک رود می رسد، این رود با جریان آرام و پرپیچ وخمش قابل ملاحظه است . (از مازندران و استر...
-
جستوجو در متن
-
عیر
لغتنامه دهخدا
عیر. [ ع َ ] (ع اِ) خر، اهلی باشد یا وحشی ، و اکثر گورخر و خر وحشی را به کار برند. و مؤنث آن «عیرة» باشد. ج ، أعیار، عیار، عُیور، عُیورة. جج ، عیارات (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)، مَعیوراء. مَعیوری ̍ اسم جمع آن است . (از اقرب الموارد).- امثا...
-
تار
لغتنامه دهخدا
تار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت . (فرهنگ نظام ). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است . (برهان ) (انجمن آرا). ریسمان جامه که بهندی تانا گویند. (غیاث اللغات ). ریسمان پارچه که در طول واقع شده است ، و آنکه د...