کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرک رود
لغتنامه دهخدا
خرک رود. [ خ َ رَ رو ] (اِخ ) نام رودی است در مازندران : چون از خرم آباد مازندران به طرف کلارستاق بحرکت آییم جاده ای در حدود دو میل و نیم که از عباس آباد گذشت به خرک رود می رسد، این رود با جریان آرام و پرپیچ وخمش قابل ملاحظه است . (از مازندران و استر...
-
جستوجو در متن
-
فرس طنبور
لغتنامه دهخدا
فرس طنبور. [ ف َ رَ س ِ طَم ْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرک طنبور. رجوع به معانی فرس شود.
-
جمشیدآباد
لغتنامه دهخدا
جمشیدآباد. [ ج َ ] (اِخ ) دهی است در ساحل راست رودخانه ٔ خرک رود در مازندران . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 49).
-
دبابة
لغتنامه دهخدا
دبابة. [ دَ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) از آلات جنگ است و آن ازپوست و چوب باشد و مردان را در آن درآورند و در بن قلعه فرستند تا درون آن بوند و در آن قلعه نقب زنند.(منتهی الارب ) (آنندراج ). صندوق که در حصار نهند برای نقب . (مهذب الاسماء). خرک . و خرک از آلات م...
-
مشط
لغتنامه دهخدا
مشط. [م ُ ] (اِ) خرک در اصطلاح موسیقی ، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست . قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بالاست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خرک . (فرهنگ فارسی معین ): مشط عود؛ شبیه باشد به مسطره ...
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) میلکی باشد که بدان گوش را بخارند. (جهانگیری ).رجوع به گوش خارک و گوش خرک شود. || نام جانوری است که در گوش درآید و مردم را بی آرام سازد و گاه باشد که بکشد ، و آن راگوش خرک و هزارپا نیز گویند. (جهانگیری چ هند). اما ظاهراً در ...
-
خر بربط
لغتنامه دهخدا
خر بربط. [ خ َ رِ ب َب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرک ساز. خرک سازهای زهی چون تار و بربط و سه تار و امثال آن : گاو وعنبر فکن برهنه تن است خر بربط بریشمین افسار.خاقانی .
-
بتیرة
لغتنامه دهخدا
بتیرة. [ ب ُ ت َ رَ ] (ع اِ مصغر) تصغیر بترة. کره ٔ ماچه . (یادداشت مؤلف ). خرک ماده . (منتهی الارب ).
-
خارش گاه
لغتنامه دهخدا
خارش گاه . [ رِ ] (اِ مرکب ) اِست . دُبُر : بزیر بار هجو من خرک ژاژی همی خایدبه تیز آورده ام خر را و خارشگاه می خارم .سوزنی .
-
عیر قبان
لغتنامه دهخدا
عیر قبان . [ ع َ رِ ق َب ْ با ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حمار قبان . حمارالبیت . حمارالارض . هدبة. خرخدا. خرک خدا. خرخاکی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به خرخاکی و حمارقبان شود.
-
ترانه تراش
لغتنامه دهخدا
ترانه تراش . [ ت َ ن َ / ن ِ ت َ ] (نف مرکب ) ترانه ساز. آهنگ ساز : خرک ترانه تراش است و من خرانه تراش خرانه هاست که در خر همی کنم انشاء.سوزنی .
-
جان به منزل بردن
لغتنامه دهخدا
جان به منزل بردن . [ ب ِ م َ زِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) سالم بمنزل رسیدن : ای بسا اسب تیزرو که بمردخرک لنگ جان بمنزل برد.سعدی .
-
قصب انجیر
لغتنامه دهخدا
قصب انجیر. [ ق َ ص َ اَ ] (اِ مرکب ) قسمی از شیرینی است ، و شاید قصب الجیب تصحیف این کلمه باشد. بسحاق اطعمه در فصل شیره و شربت آورد : لوحش اللَّه ز مربای ترنج و به و سیب زنجبیل و عدنی رخ کندت چون گلنارنخود و کشمش و پسته خرک و میوه ٔ ترقصب انجیر و دگر...
-
جیسا
لغتنامه دهخدا
جیسا. (اِخ ) دهی از دهستان لنگای شهرستان شهسوار. دشت و معتدل و دارای 110 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ خرک آبرود و محصول آن برنج ، لبنیات ، عسل و شغل اهالی زراعت وگله داری است . راه مالرو دارد. اهالی در تابستان به ییلاق لنگا میروند. (از فرهنگ جغرا...
-
دخس
لغتنامه دهخدا
دخس . [ دُ خ َ ] (ع اِ) تُخَس . دلفین . (از اقرب الموارد). خرک ماهی و آنرا بهندی سوس گویند. (منتهی الارب ). نوعی پستاندار دریایی از راسته ٔ شناگران که در بیشتر اقیانوسها و گاهی رودخانه ها گله وار زندگی میکنند. تیره ٔ دلفین ها مشتمل بر انواع است که از...