کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروشان کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروشان کردن
لغتنامه دهخدا
خروشان کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بفریاد درآوردن : به آوردگه بر سرافشان کنیم همه لشکر گو خروشان کنیم .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
خروشان رفتن
لغتنامه دهخدا
خروشان رفتن . [ خ ُ رو رَ ت َ ] (مص مرکب ) با خروش رفتن . با فریاد رفتن : بدانست ماهوی از قلبگاه خروشان برفت از میان سپاه .فردوسی .
-
خروشان دز
لغتنامه دهخدا
خروشان دز. [ خ ُ دِ ](اِخ ) نام رودیست بخوزستان . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
گوهرافشان کردن
لغتنامه دهخدا
گوهرافشان کردن . [ گ َ / گُو هََ اَ ک َ دَ ](مص مرکب ) گوهر پاشیدن . گوهر پخش کردن : به رزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهرافشان کند.فردوسی .
-
سرافشان کردن
لغتنامه دهخدا
سرافشان کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سر انداختن . قطع کردن و جدا کردن سر : برآریم گرد از کمینگاهشان سرافشان کنیم از بر ماهشان . فردوسی .سپه را همه دل خروشان کنیم به آوردگه بر سرافشان کنیم .فردوسی .
-
ویله کردن
لغتنامه دهخدا
ویله کردن . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ویله زدن . بانگ برزدن . نعره برآوردن : به بالا برآمد جهانجوی مردچو رعد خروشان یکی ویله کرد.فردوسی .
-
افشان کردن
لغتنامه دهخدا
افشان کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . متفرق ساختن : برزم آسمان را خروشان کندچو بزم آیدش گوهر افشان کند. فردوسی .خم آرد ز بالای او سروبن در افشان کند چون سراید سخن . فردوسی .تا که شاخ افشان کند هر لحظه بادبر سرت دایم بریزد نقل و زاد. مو...
-
کج بحثی
لغتنامه دهخدا
کج بحثی . [ ک َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل کج بحث . یاوه گویی و نامعقولی در مباحثه . (ناظم الاطباء). خطا رفتن در مباحثه و یاوه گویی . (فرهنگ فارسی معین ) : خروشان از کجک دیدم چو فیلان را یقینم شدکه عاجز می توان کردن بکج بحثی فلاطون را.میرزا معزفطرت .
-
دخمه کردن
لغتنامه دهخدا
دخمه کردن . [ دَ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دخمه ساختن . سرداب برای مردگان ساختن . مقبره ساختن . گورخانه بنا کردن : خروشان بشستش ز خاک نبردبر آیین شاهان یکی دخمه کرد. فردوسی .به آیین شاهان یکی دخمه کردچه از زرد وسرخ و چه از لاجورد. فردوسی .یکی دخم...
-
چاک کردن
لغتنامه دهخدا
چاک کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاک زدن . پاره کردن . دریدن . شکافتن . خراشیدن : بکردند چاک آن کیی جوشنش بشمشیر شد پاره پاره تنش . فردوسی .به آب اندرون تن در آورده پاک چنان چون کند خور شب تیره چاک . فردوسی .فکند آن تن شاهزاده بخاک بچنگال کردش جگرگاه...
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثرگر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی . خاقانی .آن تازه گل ما را هنگام وداع آمدزآن پیش که بگذارد گلزار نگه...
-
انداختن
لغتنامه دهخدا
انداختن . [ اَ ت َ ] (مص ) افگندن . پرتاب کردن . پرت کردن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). افکندن . (آنندراج ). اِهواء. (ترجمان جرجانی مهذب عادل بن علی ) (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). قذف . هتف . (دهار). دحو. رمی . قد. (ترجمان جرجانی مهذب...
-
واماندن
لغتنامه دهخدا
واماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) گشاده ماندن . (ناظم الاطباء).گشوده ماندن . باز ماندن . || خسته و کوفته شدن از نوردیدن راه به طوری که دیگر راه نتواند رفت . (آنندراج ). بازماندن و درنگی کردن و واپس ماندن خصوصاً از خستگی و رنج و تعب . (ناظم الاطباء). فرومان...