کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروج
لغتنامه دهخدا
خروج . [ خ َ ] (ع ص ) اسب درازگردن که بگردن خود افسار را که در لگامش باشد بشکند. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). ج ، خُرُج . || ناقه که از شتران در گوشه ای نشیند. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس )...
-
خروج
لغتنامه دهخدا
خروج . [ خ ُ ] (ع مص ) بیرون شدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (لسان العرب ) (از اقرب الموارد). مقابل داخل شدن . مقابل ولوج . بیرون رفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). بیرون آمدن . (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 45) (دهار) : فهل الی خروج من سبیل . (ق...
-
خروج
لغتنامه دهخدا
خروج . [ خ ُ] (اِ) آتش و شعله ٔ آن (از لغت گنابادیان ). || خروش . بانگ بلند. (ناظم الاطباء). || کلمه ای است در خروس . (فرهنگ جهانگیری ) : سگالیده ٔ جنگ مانند قوج تبر برده بر سر چو تاج خروج .رودکی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
واژههای مشابه
-
حرف خروج
لغتنامه دهخدا
حرف خروج . [ ح َ ف ِ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: آن است که حرف وصل بدو پیوندد، وآنرا از بهر آن خروج خوانند که شاعر از حرف وصل بواسطه ٔ آن تجاوز کرده و بیرون تواند گذشت و چون حروف وصل معلوم است خروج را به امثله حاجت نباشد. (المعجم فی ...
-
خروج کردن
لغتنامه دهخدا
خروج کردن .[ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیرون آمدن بر. بجنگ و خلاف برخاستن . برآغالیدن . شورش کردن . بضد کسی برخاستن : عمربن عبدالعزیز که خروج کرد و منصوره بگرفت از این شهر بود. (حدود العالم ). و حدیث این لشکرها خود بدان جای رسید که ایشان بر یکدیگر خروج...
-
جستوجو در متن
-
پاساژ
لغتنامه دهخدا
پاساژ. (فرانسوی ، اِ) بازار سرپوشیده که دو در دارد دخول و خروج را.
-
پاشتین
لغتنامه دهخدا
پاشتین . (اِخ ) قریه ای که امیرعبدالرزاق نخستین ملوک سربداری از آنجا خروج کرده است .
-
فرطة
لغتنامه دهخدا
فرطة. [ ف ُ طَ ] (ع اِمص ) پیشی وبرآمدگی . || اسم است خروج و تقدم را. (منتهی الارب ). خروج و تقدم . (اقرب الموارد): فلان ذوفرطةفی البلاد؛ أی صاحب اسفار کثیرة. (اقرب الموارد).
-
فویسقة
لغتنامه دهخدا
فویسقة. [ ف ُ وَ س ِ ق َ ] (ع اِ مصغر) موش ، به حکم آنکه از سوراخ خود بر مردم خروج کند. (منتهی الارب ). موش . فار. فارة. فرنب . ام راشد. (یادداشت مؤلف ). مصغر فاسقة، و موش را گویند بسبب خروج او از سوراخ بر مردم . (اقرب الموارد).
-
علوی برقعی
لغتنامه دهخدا
علوی برقعی . [ ع َ ل َ ی ِ ب ُ ق َ ] (اِخ ) کسی بود که ازبصره خروج کرد. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 152).
-
ولوج
لغتنامه دهخدا
ولوج . [ وَ ] (ع ص ) کثیرالدخول .- خَروج ولوج ؛ کثیر الدخول و الخروج . (اقرب الموارد).
-
یابس
لغتنامه دهخدا
یابس . [ ب ِ ] (اِخ ) وادی یابس موضعی است که گفته اند خروج سفیانی در آخر الزمان از آنجا خواهد بود. (از تاج العروس ) (از معجم البلدان ).
-
دهان دار
لغتنامه دهخدا
دهان دار. [ دَ ] (نف مرکب ) که دهان داشته باشد. || به مجاز در اشیاء که دارای دهانه یا جای دخول و خروج باشد.